part 3. Young authors society

825 204 11
                                    

اما بکهیون، زیاد با چانیول رو به رو نمیشد چون او دائم یا تو کلاس های تابستونیش بود یا با دوست هاش و کریس وقت میگذروند.

بکهیون به احساسات قبلیش برگشته بود. گنگ و مبهم، و حالش از اون شهر به هم میخورد و حوصلش سر رفته بود. کار دیگه ای هم به جز آماده شدن برای کلاس های پاییز، کتاب خوندن و شطرنج و ps4 بازی کردن با خواهرش نداشت.

هر از گاهی هم به مادرش کمک میکرد چون کریس هیونگش دائما سر تمرینات تیم بسکتبال مدرسه بود. همراه با هم تیمی هاش و پارک چانیول.

اما بالاخره سر شب شده بود. مادر بکهیون با خستگی تمام از مطبش برگشته بود، کریس هم تازه از باشگاه برگشته بود و حسابی کوفته بود. بکهیون هم طبق معمول با خواهرش ps4 بازی میکرد.

کریس به دونسنگش نزدیک تر شد "حوصلت سر نمیره هر روز عین دخترا میشینی تو خونه؟"

بکهیون در حالی که تمام تمرکزش رو رو بازی با لیا که خیلی باهاش رو لج بود، گذاشته بود و چشم از ال سی دی برنمیداشت گفت "چی‌کار کنم باهات بیام باشگاه؟ چرته." و با انگشت هاش به کوبوندن دکمه های دسته ادامه داد.

خواهرش غر غر کرد " اینطوری نمیشه اوپا، نباید اَرُو* رو انتخاب میکردی، کاراکترش در مقابل واندروُمن* هیچیه."

کریس بازم غر غر کرد "بک با تو ام!"

"لیا یه دقیقه بازی رو پیوز کن ببینم هیونگ چی میگه."

لیا رو به کریس کرد و گفت "اوپا به جای اینکه به بکهیون بیچاره انقدر گیر بدی، لباسای باشگاهت رو از رو مبل جلوی تلوزیون جمع کن. من و بکهیون اینجا بازی میکنیم! با بوی مزخرف لباسای ورزشت که نمیشه بازی کرد."

کریس با خستگی خندید "خب خانم کوچولو من که خستم تو و اوپات باید این کارا رو انجام بدید. دائم خونه اید که! من میرم باشگاه وقت ندارم. بعدشم این کاغذ رو بده اوپات ببینه."

بکهیون با بی حوصلگی دسته ps4 رو انداخت یه گوشه و تیکه کاغذ رو از خواهرش گرفت اما تا چشماش به کاغد خورد، حالت چهره اش کاملا عوض شد.

"این الآن چیه کریس؟"

*Arrow

*Wonderwoman

"خب راستش وقتی از باشگاه مدرسه برمیگشتم، دیدم مدرسه یه انجمن کوچیک نویسندگان داره و گفتم بد نیست تو هم بهش یه سر بزنی. از خونه موندن که بهتره."

بکهیون ذوق کرد و لیا گفت "اینکه خیلی خوب میشه! دیگه از بی کاری رو سرم خراب نمیشه هی با ps4 بازی کنیم! کور شدم!"

بکهیون اخم کرد "ننر، آخه نه اینکه اون آتاری دستی چرتت اصلا کورت نمیکنه..."

لیا خودش رو لوس کرد و گفت "عهههه اوپااااااا..."

کریس وسط دعواشون پرید و گفت "باز مثل موش و گربه نیفتید به جون هم! بجنبید، پاشید برید به مامان کمک کنید خسته‌ست."

You Blind My Soul {COMPLETED}Kde žijí příběhy. Začni objevovat