part 35. Hospital

321 114 1
                                    

چشم هاش رو باز کرد و اولین چیزی که به چشم دید، سقف سفید و گچی و پرنوری بود که بالای سرش بود. حس های مختلفی به تک تک سلول های بدنش داشتن سرایت میکردن.

درد شکمش، سردردش، سوزش گلوش و باز هم درد قفسه سینه اش! از گرمای توی بدنش و نور اتاق، چند باری پلک زد تا به خودش بیاد. صدای آشنایی به گوشش خورد، صدای مانیتورینگ قلب که صدای قلبش رو به رخ میکشید. حتی اون اتاق هم براش آشنا بود.

پلک زد و بزاق دهنش رو قورت داد. هوشیار شد و متوجه این شد که توی بیمارستانه. چندباری کارش به اون اتاق کشیده شده بود و اون اتاق رو مثل کف دستش میشناخت.

نگاهی به اطرافش انداخت، پلک های خیسش رو فشرد و قلبش لرزید. لوله و خرطوم دستگاه اکسیژن ساز با چسب به دهنش وصل شده بود تا کار تخلیه ریه های ملتهبش رو تکمیل کنه.

شنیدن صدای جر و بحث پزشکش و مادرش از کنار درگاه اتاق، باعث شد دستش رو که سرم بهش وصل شده بود، بلند کنه و با حرص به ملحفه روی تخت چنگ بزنه. با حرص پالس اکسیمتر انگشتش رو به پیشونیش کوبوند و نفسش رو به سختی پس داد. باز توی اون هلفدونی وحشتناک گیر افتاده بود!

"نه! تا پیوندش بستری میشه! دیگه نمیذارم از بیمارستان جم بخوره! اگر دوست هاش پیشش نبودن و بلایی سرش میومد چی؟!"

صدای مادرش توی گوش هاش اکو میشد و بهش اجازه میداد بی اختیار اشک بریزه.

حس میکرد که تفکر همیشگیش درسته و یه بمبه. بمبی که به هر بهانه ای میترکید و اطرافیانش رو به جنون میکشید! و این زندگی ای نبود که میخواست.

صدای گریه هاش رو قورت میداد و نمیخواست کسی متوجهش بشه. میخواست توی سکوت و تنهایی موقتش بمونه و باز به بکهیون فکر کنه. صدای مانیتوری رو که تپش های قلبش رو همراه با اطلاعات مرگ و زندگی مضحکش به رخ میکشید نادیده میگرفت تا فقط به بکهیون فکر کنه.

"خانم پارک یکم دیگه صبر کنید! نتیجه آزمایش هاش خوبه فقط به خاطر اینکه داروهاش رو نخورده بود حالش بد شده بود. التهاب ریه هاش چیز جدیدی نیست که بخواید نگرانش باشید! راجع به پیوندش هم با تیم پزشکیش صحبت کردیم بعد هجده سالگیش آماده میشه جای نگرانی نیست. جدا شدنش از مدرسه و دوست هاش فقط حالش رو بدتر میکنه."

آقای پارک شونه های همسرش رو توی دست های ضمختش فشردو اون رو از جلوی اتاق مراقبت های ویژه دورتر کرد و زمزمه کرد "نارا خانم استارلینگ راست میگه. چانیول رو نباید تحت فشار قرار بدیم."

با حرص و قلب دردناکش، غر زد "از وقتی پاش رو توی اون دبیرستان گذاشته کلی اذیت شده! کسی چی میدونه؟! شاید دارن تو مدرسه اذیتش میکنن! چانیول همیشه میگفت که دوست داره تو مدرسه قوی باشه. یادت نیست همون اول ها که دبیرستان رفت زخم شکمش عفونت کرد و مجبور کردن عملش کنن؟! دیگه نمیذارم بره کرافورد! تمومه! براش معلم خصوصی میگیرم!"

You Blind My Soul {COMPLETED}Where stories live. Discover now