part 21. Best friends

379 117 16
                                    

به هر بهانه ای که شده بود، بالاخره موفق شده بود از خونه بزنه بیرون.

رسما برای آزاد شدنش از دست اون جو، به حیاط خونه هجوم برده بود و بعد اینکه خودشو به حیاط رسونده بود، در رو محکم کوبونده بود.

از حرص نفس نفس میزد، پا هاش رو روی زمین میکوبوند، سرش رو به در میزد و زیر لب به زمین و زمان فحش های ناجور میداد.

بی خبر از اینکه چانیول و کیونگسو از حیاط بغلی، با فک های باز و چشم های گرد شدشون به دیوونه بازی های بکهیون خیره شده بودن.

میز پینگ پنگ چانیول رو کنار دیوار همسایگیشون کشیده بودن و حالا هر دوشون راکت به دست، متوجه دیوونه بازی های بکهیون شده بودن.

بکهیون به خودش اومد و ناگهان متوجه نگاه های خیره دوست هاش شد، آب دهنش رو قورت داد و چشم هاش رو مثل احمق ها دزدید. اون لحظه واقعا دلش میخواست زمین دهن باز کنه و داخلش بیفته.

کیونگسویی که حالا مشغول جمع کردن کتاباش و وسایلش توی کوله پشتیش بود، رو به چانیول زمزمه کرد "این بیون داداشا هر دوشون یه تخته کم دارن..."

چانیول تک خندی زد و با شیطنت به بکهیونی که هنوز ساکت بود، خیره شد. اما بالاخره بکهیون با صدای گرفته ای زمزمه کرد "از هر دوتون معذرت میخوام... عصبانی بودم."

کیونگسو خندید و در حالی که کوله اش رو روی شونه هاش مینداخت و سوییچ ماشینش رو از جیبش درمیاورد، گفت "فکر نمیکردم آدم عصبی ای باشی."

دست هاش رو داخل جیب جین سیاه رنگش برد و نفس عمیقی کشید. حالا به نظر میومد که آروم تر شده اما هنوز کلافه بود "شده گند بزنی به چیزی و بعد همون کسی که باعث شده گند بزنی به اون چیزه، نسبت فامیلی نزدیکی باهات داشته باشه؟"

کیونگسو سرش رو تکون داد و تک خندی زد "سوال سختی بود بک، در واقع جوابی براش ندارم."

چانیول نگاهی به بکهیون انداخت تا مثل همیشه از حرف های مبهمش چیزی بفهمه اما موفق نشد، آهی کشید و راکت ها و توپ پینگ پنگش رو داخل ساک کوچیکشون گذاشت.

بک چشم هاش رو برای لحظه ای بست و سرش رو پایین انداخت "بی خیال چرت میگم. چه خبرا؟ اینجا چی کار میکنی؟"

چانیول در عوض دوستش به بکهیون جواب داد "خیلی وقت بود پینگ پنگ بازی نکرده بودیم."

جرقه ای به ذهنش خورد، میتونست کمی بیشتر توی سرمای اون حیاط بمونه و با دوست هاش وقت بگذرونه و حرف بزنه و تا موقعی که مهمون های ناخوندشون خونشون رو ترک نکردن، پاش رو داخل اون خونه نذاره، قول بازی کردنش رو با کریس، لیا، مدیسون زیر پا بذاره و از رو به رو شدن با پدر و مادرش، آقای هوان و ال جی، تا جایی که میتونه فرار کنه.

"اوهوم، خوش گذشت؟"

کیونگسو کمی مکث کرد و به چانیول خیره شد "آره، خوب بود، ولی چانیول توی این بازی خیلی ضعیفه. توپش مدام میفتاد زمین و وسطا کمی کسل کننده میشد، اما در کل خوش گذشت. بخوای به تو هم یاد میدم یه دور بازی کنیم. شاید بهتر از چانیول بازی کردی."

You Blind My Soul {COMPLETED}Where stories live. Discover now