part 49. it's ok (3)

305 95 6
                                    

اواخر نوامبر سال ۲۰۱۷

دید چانیول

سعی میکردم به قولم به یجون عمل کنم. اما پی در پی شکست میخوردم. نمیخواستم کارن روزی شاهد مرگم باشه. که البته بی شک برای هیچ کدوممون اون روز مهم نبود.

به سختی خانواده هامون رو به اصرار کارن از رابطمون خبردار کرده بودیم اما نتیجه جالبی نداشت. اوما هر روز مواخذم میکرد که باید تمرکزم طبق معمول رو زنده موندنم باشه و بس!

کارن هم یک هفته ای بود که زیاد بهم نزدیک نمیشد.

زندگی رقت انگیز! حتما پدرش مثل همیشه سرزنشش کرده بود و مادرش محدودش کرده بود. از اینکه نادیده گرفته میشدم اصلا خوشم نمیومد!

کلافه، گیج و عصبی شده بودم و در عالم تخیلاتم دراما درست میکردم که کارن دوست دخترمه و من هم دوستش دارم پس اگر بهم توجهی نکنه، من هم باید بیشتر لج کنم.

ملاقات و دوستیم با کارن عجیب و ناگهانی بود. اون هم حتی حقی از عشقی که میخواست با من تقسیم کنه داشت و من گاهی به شدت از سؤال ها و کنجکاوی های پی در پیش راجع به زندگی مضحکم، کلافه میشدم.

"داری سرفه میکنی."

اوه پسر! انقدر تو فکر بودم که متوجه نشدم! وقت فرار بود!

زنگ های تفریح و ساعتی از زنگ ورزش، وقتم تو اتاق پرستار مدرسه برای اکسیژن رسانی به ریه های کوفتیم میگذشت. و اگر کسی من رو در اون حال میدید، فکر میکرد که عقب مونده ذهنی ام!

اگر شما هم یه لوله مسخره همیشه به بینیت وصل میبود و یه لوله دیگه به شکمتون، حتما شبیه عقب مونده ها میشدید!

"چیزیم نیست استف، باید برم."

با دستم لب های خیسم رو پاک کردم، گردن همیشه خیسم از تعرق رو با دستمالی پاک کردم و از روی نیمکت باشگاه بلند شدم.

"یه هفته است با کارن حرف نمیزنی."

شونه هام رو بالا انداختم و چند قدمی بهش نزدیک تر شدم. اون از کجا میدونست؟ پسره محافظه کار باهوش و جذاب!

"میدونی استفان، من خیلی دوستش دارم اما اون فقط یه ترسوعه!"

"باز چیشده چانیول؟"

توپ فوتبالش رو به طرفی پرت کرد و من هم سعی کردم موقتا آروم بگیرم و به ریه هام زیر لب فحش بگم تا انقدر بالا و پایین نشن و بذارن نفسی تازه کنم!

انگشت هام رو با حالت مسخره ای توی هوا تکون دادم و گفتم "به مامان و بابا هامون همه چیز رو از رابطه امون گفته و اوضاع یکم ناجور شده. دختره لوس."

شونه هاش رو بالا انداخت و تک خند جذابی زد "بیخیال انقدر کلیشه ایش نکنین. تو هم به نظرم یکم باید به خودت زمان بدی. اصلا از تنهاییت لذت ببر!"

You Blind My Soul {COMPLETED}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora