part 31. Having a girly crush

289 110 7
                                    

توی صحنه تئاتر، درست مطابق نقشه اش با میشل تنها بود، روی صندلی سن نشسته بود و آهنگ مورد علاقه اون دختر رو با نت های دست نویسش مینواخت.

کمان آرشه رو روی سیم ویالونش میکشید و میشل با ذوق غرق در تماشای نوازندگی مدیسون شده بود و از نظرش اون دختر واقعا پر استعداد بود.

مدیسون با تمام دقت و اون لبخند زیباش غرق در نواختن شده بود و دوست داشت کنار اون دختر زیبا جلوه داده بشه.

مهم نبود توی مدرسه به خاطر احساسات عجیبش به اون دختر سرکوب میشد یا چیزی دیگه ای، اون لحظه فقط ماهرانه روی نواختن تمرکز کرده بود. اون دختر سال آخری ای حالا بر خلاف جدیتش، مدیسون رو تحسین میکرد و مدیسون از کریس ممنون بود که ویالونش رو تعمیر کرده بود و پسش داده بود.

تعجب کرده بود که کریس چطور کوک های سفید و شکسته ویالونش رو با قطعات جدیدی جایگزین کرده بود اما کریس توی اون دوره ای که بیشتر اوقات قبل اومدن مادر، خواهر و برادرش تنها مونده بود، یاد گرفته بود از پس خیلی چیز ها بربیاد و مهارت خاصی تو تعمیر وسایل داشت.

ولی حالا فقط یک چیز براش مهم بود، بدون اینکه از احساسات کریس و ترسش خبری داشته باشه، میخواست میشل هم به همون قدر که دوستش داره، دوستش داشته باشه.

نت آخر رو نواخت، نفسی گرفت، ویالون و آرشه اش رو پایین آورد و با تشویق اون دختر سرد و قانون مدار متوجه شد.

با لبخند روی لب هاش، به مدیسون خیره شده بود، عینکش رو دراورده بود و تشویقش میکرد.

"میدونی این آهنگ مورد علاقمه، تعجب میکنم چطور نتش رو روی ویالون اجرا کردی!"

مدیسون لبخندی زد و به این فکر کرد که چه خوش شانسی ای اورده بود که اون هفته با میشل هم تیمی شده بود و به این بهانه، بیشتر با هم وقت میگذروندن.

البته مهم هم نبود اگر زک یا ال جی قرارشون رو همراهی میکردن، مهم این بود که مدیسون از هم صحبتی با اون دختر لذت میبرد و به احساسات زود گذرش دل بسته بود.

"قشنگ ترین آهنگ بیلی آیلیش* به نظرم همینه، جوری که تنهاییش رو توی این آهنگ توصیف میکنه برامدلنشینه. به لطف مربی موسیقیم خوب بلدمش ولی بقیه نت ها دست نویس خودمن. درواقع این بهترین آهنگیه که بلدم بنوازم."

روی صندلش جا به جا شد و قصد کرد از سن بالا بره تا خودش رو به زیر چراغ سن و کنار مدیسون برسونه.

"همیشه اینطور آهنگ های غمگین گوش میدی؟"

مدیسون سرش رو تکون داد و گفت "آره اکثرا..."

صندلی ای برداشت و با ذوق کنار دوست جدیدش نشست "چرا؟"

مدیسون شونه هاش رو بالا اندخت، آهی کشید و به نقطه نامعلومی خیره شد "بهم آرامش میده. البته مامان من بیشتر با این موافقه که اینجور آهنگ ها افسردم میکنه."

You Blind My Soul {COMPLETED}Where stories live. Discover now