part 57. Don't shut me out...

320 82 3
                                    

چانیول طی اون روز، حدود هزار بار از ساندویچ و میلک شیکی که بکهیون براش درست کرده بود، جلوی همه تعریف کرد. باور داشت یکی از خوشمزه ترین صبحانه های توی عمرش رو خورده اما بک هچنان تاکید داشت که آشپزیش افتضاحه و همون هارم به اجبار لیا یاد گرفته.

تا خانواده بیون از کره برگردن، چان و بک تقریبا هر روزشون رو با هم وقت میگذروندن. برای پیکنیک میرفتن، کار های انجمن رو انجام میدادن و بکهیون مثل معلم ها رو فیزیک ضعیف چانیول کار میکرد، بهش دستور میداد و سخت گیری میکرد.

هر چند یک بار توی انبار پیانو و گیتار میزدن و بکهیون هم به قولش عمل کرده بود. چان طبق پیش بینی ای که لیا میکرد، دختر نبود، اما تمام زندگی بکهیون بود و بک براش آواز میخوند و پیانو میزد.

در روز های اول نبود خانواده بیون، بک و چان مسابقه گذاشته بودن که یک دور از اول کتاب های قدیمی اشون رو بخونن و آخرش هم مثل همیشه سر این جر و بحث میکردن که بکهیون چرا باید انقدر شیفته نوشته های ترسناک ژوزه ساراماگو باشه.

با هم هنوز هم بکستبال بازی میکردن و گاها برای موتور سواری، یواشکی قرار میذاشتن، به طوری که پدر و مادر چانیول متوجه نشن.

اما مدرسه براشون مثل جهنم میموند. نفهمیده بودن که چطور و کی انقدر به هم وابسته شده بودن که مدرسه براشون عذاب اور شده بود و به ناچار و به تاکید چانیول، حدالامکان از هم فاصله میگرفتن تا کسی متوجهشون نباشه. بکهیون سر کلاس بی حوصله تر از هر موقعی میشد اما گاهی با زبان اشاره با هم حرف میزدن و هر گاه که تو مدرسه و کلاس دلتنگ هم میشدن، به طور نامحسوس با بلند کردن انگشت های شست، کوچیک و سبابه به زبون خودشون به هم برای بار هزارم میگفتن که چقدر عاشق همن.

این نشانه رو چانیول به بکهیون یاد داده بود و بهش گفته بود که هر وقت که دلتنگ هم شدن، میتونن به هم نشونش بدن تا آروم بگیرن. چانیول وقتی اون نشان رو به بکهیون یاد داده بود، لب های کوچیکش رو بوسیده بود تا بهش دلگرمی بده.

و گاها دل های کوچیکشون دیگه طاقت دوری رو نمیاورد، یواشکی زیر میز ناهار خوری در حضور دوست هاشون بدون اینکه بذارن اونها چیزی بفهمن، پاهاشون رو بهم میزدن و اعلام دلتنگی میکردن.

و چانیول مدام بکهیون میخواست که از اینکه تو مدرسه مجبورن از هم دور بیفتن، غصه نخوره و از دست فضولی های لوهان، سهون و مدیسون راجع به اینکه رابطشون چطور پیش میره، کلافه نشه.

البته گاهی لوهان چان و بک رو به سهون نشون میداد و ازش میخواست که مثل اونها توی مدرسه احتیاط کنن چون سهون تقریبا اون عادت بچگانش رو فراموش نکرده بود و مدام به لوهان میچسبید و سرش رو روی شونه اش میذاشت.

البته اگر لوهان اون یک باری که چان و بک ناخواسته محکم دست هم رو گرفته بودن و تو سالن قدم میزدن رو فاکتور میگرفت، اون دو نفر به نظرش خیلی محتاطانه عمل میکردن.

You Blind My Soul {COMPLETED}Where stories live. Discover now