part 44. Jungle night

285 106 2
                                    

چانیول به محض رسیدنشون به اردوگاه، برای اولین بار جرات اینو پیدا کرده بود تا یه دل سیر مدیسون رو سرزنش کنه که چرا به ال جی اجازه داد کنار بکهیون بشینه و مدام به سهون و لوهان غر میزد که دارن به نقشه مدیسون گند میزنن.

و البته حق هم داشت. اون اردو آخرین فرصتش بود و دیگه قلبش و بدن خسته اش، برای هیچ دلتنگی ای طاقت نداشت.

دانش آموزا توی خوابگاه ها و اتاق هاشون مستقر شدن. بکهیون به چانیول کمک کرد تا دستگاه نبیولایزر و افلووستش رو همراه دارو هاش، تو اتاقشون بچینه.

عصر هم مشغول بازی با هم تیمی هاشون، کنار ساختمون خوابگاه شدن. و چانیول از خوشحال بود که بک از ال جی جدا افتاده و بیشتر به او توجه میکنه.

مثل بچه هایی شده بود که در مقابل اون دختر، توجه بیشتری از بکهیون میطلبید و به طرز بامزه ای حسودی میکرد.

تا یک ساعت با بکهیون، کریس، کیونگسو، جونگین و جونگده مشغول بازی شد و تقریبا روز خوبی رو گذروند. حس خوبی که داشت، به وجودش نفوذ کرده بود و برای بار هزارم توی دلش، از پدر و مادرش، از اینکه بهش اجازه داده بودن به اون اردو بره، تشکر میکرد.

سر شب هم طبق برنامه تفریحی جنگل، تیمشون دور آتیش کنار ساختمون پشتی خوابگاه، جمع شده بودن.

ال جی کنار بکهیون نشسته بود و از کتابی که به تازگی شروع به خوندنش کرده بودن، حرف میزدن اما چانیول هم به نوبه خودش، مثل گربه ها کنار بک جا خوش کرده بود، سرش رو شونه اش گذاشته بود و همراه بقیه دانش آموزا، با دقت به برنامه فعالیت های فرداشون تو اردوگاه، گوش میداد.

خانم کیدمن، لیستی رو توی دستش گرفته بود، کنار گرما و نور آتیش، روی صندلی ای نشسته بود و با دقت برنامه فردا رو برای دانش آموز ها توضیح میداد.

"فردا تو یه مایلی جنگل برنامه پیاده روی داریم و الآن باید هم اسم تیمی هاتون رو بهم بگید تا یادداشت کنم."

سهون در اثر تاریکی جنگل و حواس پرتی دوست هاش، دست ظریف لوهان رو یواشکی فشرد و گفت "ببخشید خانم کیدمن، این که اطراف گرگ نداره؟"

چانیول بیشتر روی شونه بک چفت شد و با شیطنت سهون رو زیر نظر گرفت "میترسی مکنه کوچولو؟"

اعضای تیم و انجمن، همراه لوهان یک ریز خندیدن و روی چهره سهون، اخم غلیظی نشست.

خانم کیدمن با ملایمت و لبخند توضیح داد "نه سهون، نترس. اینجا یه اردوگاه حفاظت شده است و اگر احیانا خطری برای دوست هاتون پیش اومد، میتونید از بی سیم هایی که بهتون دادیم به من یا آقای جانسون اطلاع بدید."

چانیول دستی به گونه های داغش کشید و گفت "درست مثل این فیلمای پلیسی!"

بکهیون در گوش چانیول زمزمه کرد "حس میکنم مثل داستان کتاب آوای وحش* قراره کلی بدبختی بکشیم."

چان اخم کرد و گفت "نه بکی، نگران نباش. آقای کرافورد گفته به سمت مناطق کوهستانی نمیریم و خوشبختانه از برف و بوران هم خبری نیست."

"اوه.. پس خوبه! اما به لوهان میسپارم فردا پیشت باشه."

از بکهیون فاصله گرفت، توجهی به بحث و صحبت های جمع نکرد و با تعجب پلک زد "عام... چرا لوهان؟ مگه هم تیمی نمیشیم؟"

بکهیون معذب شد و نفس عیمقی کشید. مدتی بود که افکارش رو آزادتر کرده بود و به خیال خودش، با نزدیکتر شدنش به ال جی، داشت کار درستی رو انجام میداد "من میخوام با ال جی باشم. البته اگر تو حوصلت سر بره که با تو میمونم..."

*the call of the wild

لب های درشت چانیول آویزون شدن، درد قلبش رو نادیده گرفت و با تردید زمزمه کرد "نه مشکلی نیست. با لوهان میمونم، خوش بگذرون بکی."

دستی به شونه عشقش کشید و لبخند محوی رو تحویلش داد تا بهش اطمینان خاطر بده که ناراحت نیست.

نتونستهبود جلوی بک رو از کار ها و افکار اشتباهش بگیره. هیچ وقت نمیتونست.کم کم داشت باعث میشد بکهیون با اینکه مثل خودش بود، به اشتباه خودش رو سرکوب کنه وتلاشش رو بکنه که به ال جی نزدیک تر بشه، درست همونطور که خودش زمانی برای نزدیک ترشدنش به کارن تلاش میکرد.

You Blind My Soul {COMPLETED}Where stories live. Discover now