part 18. Baek sang for LJ

316 120 9
                                    

خانم بیون اون روز بالاخره موفق شده بود دستور پخت کیم چی رو از خانم پارک بگیره و برای شام کیم چی درست کنه.

حالا سر میز شام جمع شده بودن و بکهیون چنان با اشتیاق کیم چی میخورد که کل اتفاقات اون روز از یادش رفته بود.

اون روز نسبتا روز خوبی بود. توی مدرسه محبوبیت پیدا کرده بود، دوستاش جراتش رو تحسین کرده بودن، خوشگل ترین دختر مدرسه چیر لیدرش شده بود و مربی موسیقی مدرسشون از چانیول و جونگده و خودش، خواسته بود تا تو کلاب موسیقی مدرسه ثبت نام کنن و بکهیون کشف کرده بود که مدیسون یکی از ماهر ترین ویالون نواز های کلاب بوده! و چانیول هم یکی از گیتاریست های ماهرشون.

البته چانیول میگفت زمانی کارن مجبورش کرده بود تا پی استعدادش بره و بعد یک سال گیتار نواختن رو توی کلاب نیمه کاره رها کرده بود و حالا به لطف بکهیون و جونگده دوباره کارش رو از سر گرفته بود.

به لطف دوست های جدیدش، زندگیش به طرز شگفت انگیزی داشت از حالت کسل کنندش در میومد.

طبق برنامه ای که اون روز داشت، بعد تمریناتش به انجمن رفت،‌ نوشته هاش رو تحویل آقای لاندن داد و بهترین بخش روز بکهیون، اون بخش بود که لیا دیگه موقع بازی قبل از شام کاراکتر واندروومن رو انتخاب نکرد!

خانم بیون کمی از کیم چی و برنجش دوباره توی بشقاب بکهیون ریخت و همین کار مادرانه و دلسوزانش، باعث اعتراض کریس شد، اون هم با دهن پر از برنج کیم چی.

"مامان چاق میشه. داره بسکتبال بازی میکنه."

بکهیون دستی به موهای سیاهش کشید و غرولند کرد "خب گرسنمه هیونگ..."

"بیون بکهیون، به اون سیکس پک هات و عضله هات نیاز داری چون... میدونی؟ چاق بشی و بعدش به ال جی اعتراف کنی نمیشه."

بکهیون خواست به کریس با چشم و ابرو رفتن اخطار بده اما دیر شده بود و حالا به لطف هیونگ خنگش لو رفته بود و اون لحظه میتونست شرط ببنده که بعدا به خدمت برادرش میرسه.

خانم بیون چاپستیک هاش رو توی بشقابش گذاشت، غذاش رو قورت داد و با تعجب پرسید "اعتراف به کی؟!"

لیا ذوق کرد، چاپستیک هاش رو توی بشقاب پرت کرد و با دهن پر داد زد "بکهیون اوپا بالاخره میخواد دوست دختر بگیره! آخجون!"

دست هاش رو مشت کرده بود و توی هوا با شوق و ذوق تکون میداد و همین میتونست بکهیون اوپای عزیزش رو کلافه تر بکنه.

به چهره ذوق زده خواهرش نزدیک تر شد و زمزمه وار تهدیدش کرد "نذار جان رو لو بدم کوچولو."

کشف این موضوع برای اوپایی مثل بکهیون آسون بود. چند باری خودش تنهایی دنبال لیا رفته بود و کافی بود لیا رو با یه پسر مو سیاهی ببینه که هم سن خواهرش بود و لیا مدام بلند بلند جان صداش میزد و حتی به مسخره ترین حرف های پسرک میخندید.

و حالا هم نوبت تهدید کردن هیونگش بود "با تو هم بعدا کار دارم هیونگ."

کریس با دهن پر اخم کرد. لیا هم به برادراش چشم غره ای رفت و حالا میز شام خانواده بیون شده بود محل لج و لجبازی سه تا خواهر و برادر و نگاه های مشکوک خانم بیون نسبت به بچه هاش.

دست هاش رو بالا برد و اعتراض کرد "این ادا و اصول ها چیه سر میز شام؟! میگین چه خبره؟!"

شیطنت کریس باز هم گل کرد و به برادرش مجال حرف زدن نداد "مامان امروز دوستم جونگده و بکهیون توی مدرسه جلوی همه بچه های کافه آهنگ خوندن!"

خانم بیون آروم تر شد و دیگه ردی از حرص و عصبانیت روی چهره اش دیده نمیشد "خب... واسه کی خوندن؟ برای چی؟ برای ال جی؟"

کریس چاپستیک هاش رو درست مثل بچه ها توی هوا تکون داد و گفت "آره مامان! باید بکهیون رو میدی! چه خوشتیپ و تو دل برو شده بود! با اون صداش! از یکی از متن های دفتر شعر آپا آهنگ خوند! به کره ای! جونگده و دوست نزدیکش کاپل شدن ولی متاسفانه بک حرفی به ال جی نزد."

خانم بیون لبخند گرمی زد و عینکش رو دراورد "بکهیونا داداشت راست میگه؟ چه خوب! راستی گفتی آپا. صبح آپاتون با خونه تماس گرفته بود و گفت تا چند روز دیگه با عموتون میرسه نیویورک. ال جی رو هم دعوت کن میخوام با پدرت روی رابطتون نظارت داشته باشم چون دوست ندارم مثل داداشت اشتباه کنی."

چشم های کریس گرد شدن و با نگاه معترضش نالید "مامان!"

و بعد کریس، حالا نوبت بکهیون بود که اعتراض کنه "مامان نه! من و ال جی با هم نیستیم و من هنوز بهش چیزی نگفتم."

"بکهیون چرا پسرم؟ ال جی دختر خوب و مهربونیه. اگر دوستش داری بهش بگو اما گفتم باید با نظارت خودم رابطتون رو جلو ببرین."

کریس و لیا آهی کشیدن و به غذا خوردن ادامه دادن. اما بکهیون دوباره بهانه جویی کرد "مامان نه! خودم به موقعش بهش میگم! بعدشم اگر تنها بگم بیاد عجیب و غریب نمیشه؟"

بکهیون دلش میخواست بگه که دوست نداره دوست جدیدش چیزی از همجنسگرا بودن پدرش چیزی بفهمه. وضعیت کریس هم به همین شکل بود.

ولی با اینکه ال جی چیزی بفهمه مشکلی نداشت. اون در واقع از مدیسون میترسید و ترسش با حرف خانم بیون تشدید پیدا کرد.

"خب بگو دوستش مدیسون رو هم با خودش بیاره."

و چرخه اعتراضشون همچنان ادامه داشت چون کریس به محض شنیدن اسم مدیسون نالید "مامان!"

"بله پسرم؟"

ترجیح داد سکوت کنه، زیر لب به شانس مزخرفش فحش بده و مسئله ای رو که به تازگی متوجهش شده بود، مخفی کنه. اون به مدیسون کیدمن سال سومی ای که حالا به واسطه بکهیون باهاش صمیمی تر شده بود، علاقه پیدا کرده بود.

محبت دخترک به دلش نشسته بود اما دوست نداشت اشتباهی رو که با النا و رابطشون یکبار انجام داده، تکرار کنه و دل اون دختر رو بر حسب اتفاق بشکنه. حتی بیون کریس هم ترس های منحصر به فرد خودش رو داشت با اینکه همه دوست هاش اون رو جسور و شجاع میدونستن.



نچ نچ نچ، کریس بد :( نه کریس بد نه، کریس این فیک گوگولی منه ^^ (بازم الفرار)

ووت و نظر فراموش نشه ^^

You Blind My Soul {COMPLETED}Where stories live. Discover now