part 61. You Blind My Soul

443 87 4
                                    

همه دانش آموز ها رو مجبور کرده بودن بعد اتمام ساعات درسی، داخل باشگاه مدرسه، بمونن. همه حاضرین سالن، روی نیم کت هایی که رو به روی هم قرار گرفته بودن، نشسته بودن. همگیشون کلافه بودن و سالن به همهمه افتاده بود.

جانسون ادعا کرده بود که به خاطر یک سری مسائل انضباطی دانش آموزا رو اونجا جمع کرده تا تکلیف تخلفات وبلاگ مدرسه، مشخص بشه.

بکهیون هم کنار سهون نشسته بود و بی اهمیت به همهمه سالن، هر لحظه چانیول رو در عالم خودش میدید و هر ثانیه التماسش میکرد که تنهاش نذاره. یک روز دیگه گذشته بود و بک حتی نمیدونست زمان چطوری داره سپری میشه. انگار که ثانیه ها دیگه باهاش غریبه نبودن، بلکه مثل شکنجه گری به او چسبیده بودن و گذرشون رو به رخ میکشیدن.

بدون چانیول فقط وجودش رو سردتر میکرد و دیگه حتی تحمل نگاه های کارن رو هم نداشت. البته اون دختر قصد بدی نداشت اما از اینکه راز دوست پسر سابقش رو فهمیده بود، تعجب کرده بود و انگار میخواست بیشتر از اون جریان، چیزی سر در بیاره و به اندازه تمامی روز هایی که چانیول رو درک نکرده بود، حالا درکش کنه.

اون پسر رو دوست داشت، عاشقش نبود، اما به عنوان یه دوست، دوستش داشت و حاضر بود حالا هر کمکی که از دستش برمیاد، انجام بده اما هیچ کس طی اون روز جرات نزدیک شدن به رو بکهیون نداشت.

او به شدت غمگین به نظر میرسید و دوستانش تا به حال بکهیون رو اونطوری ندیده بودن. حتی خانم بیون و کریس و لیا هم میتونستن قسم بخورن که حال بکهیون هیچ شباهتی به بکهیونی که میشناختن، نداره.

آهی کشید و دستش رو روی پیشونیش گذاشت. سردرد مزخرفی داشت، هر کس به جای او بود تا به حال پس میفتاد چون شب ها وانمود میکرد که خوابه، در واقع زیر پتو تا صبج اشک میریخت و روز بعد با سردرد مزمن و چشم هایی خون آلود، راهی مدرسه میشد.

و همهمه سالن سردردش رو تشدید میکرد. کنار سهون تکونی خورد و باز به نقطه نامشخصی خیره شد. براش مهم نبود مدیر مدرسه پشت میز سخنرانی ایستاده و چرت و پرتی میخواد سر هم کنه.

آقای کرافورد کت سرمه ای رنگش رو جلوتر کشید، کراوات قرمز رنگش رو درست کرد و به میز سخنرانی نزدیک تر شد. اون مرد میانسالی بود و سازگاری کمی با دانش آموزای نوجوون اون مدرسه داشت. دستی به موهای جو گندمی اش کشید و میکروفون کوچیک روی میز رو جلوی دهنش گرفت "خیل خب... دانش آموزان دبیرستان کرافورد یک لحظه توجه کنید!"

سهون و لوهان زیر لب فحشی دادن و به آقای کرافورد خیره شدن. بقیه دانش آموز ها هم موقتا ساکت شدن و با سکوت اونها، کیت قدمی به آقای کرافورد نزدیک تر شد. توی دلش به اینکه آقای جانسون مجبورش کرده بود وبلاگ رو پاک کنه، بد و بیراه میداد.

صدای غرولند های مدیر کرافورد داخل باشگاه می پیچید و تقریبا همه رو به شدت کلافه کرده بود.

You Blind My Soul {COMPLETED}Where stories live. Discover now