part 55. Don't hunt!

337 90 8
                                    

بک خوشحال بود که موتور سواری رو از یاد نبرده، چانیول به جای لجبازی از کلاه ایمنی استفاده کرده و محکم ازش چسبیده، مثل کوالایی که از درختی آویزون شده باشه.

گاهی انقدر خیابون ها ازدحام و شلوغیشون رو به نمایش میذاشتن که بکهیون به تاکید چانیول، از پیاده رو ها هم حتی رد میشد و از چانیول میخواست که انقدر داد و هوار نکنه، مسخره اش نکنه و در عوض، از کمرش محکم تر بچسبه.

چانیول کیف گیتار رو روی کمرش جا انداخت، محکم تر از شکم بکهیون چسبید و داد زد "سریع تر برو! اینطوری کیف نمیده!"

صدای خفه اش توی کلاه ایمنی میپیچید و بکهیون تعجب میکرد که اون پسر از کی تا به حال انقدر بی خیال شده و هر لحظه از نو نگران نفس تنگی اش زیر کلاه ایمنی میشد.

دسته های موتور سیکلت رو محکم تر گرفت، رو پدال پایین پاهاش، فشار بیشتری وارد کرد و سرعتش رو به ناچار، به درخواست چانیول بیشتر کرد.

"ازم محکم بچسب!"

چانیول با ذوق و خوشحالی توی وجودش، خودش رو بیشتر به بکهیون چسوند، انگار که کل دنیا تو آغوشش جا گرفته. هورایی کشید، سرش رو کنار گردن بکهیون انداخت و مثل دیوونه ها قهقهه زد. نمیتونست اینکه چقدر خوشحاله رو برای چطور بکهیون توصیف کنه.

گام های استوار تری رو برای زندگی و خوشحالی اش برداشته بود و بکهیون داشت تیکه های ناقصش رو با اون خوشی های کوچیکشون کامل تر میکرد.

افکارش رو کنار زد، لحظه ای از گرمای بدن بک، آرامش عجیبی گرفت و چشم هاش رو بست. بکهیون با دیدن محل توقف موتور سیکلت های پارک، سرعتش رو کمتر کرد و با کنجکاوی در واکنش به سکوت ناگهانی چانیول گفت "حالت خوبه بیبی بوی؟"

چانیول با لحن ملایمی از اعماق قلبش فقط دو کلمه رو گفت "ممنونم بکهیونا..."

بکهیون خندید و در اثر وزش باد و سر و صدایی که چرخ های موتور و ماشین های خیابون راه انداخته بودن، داد زد "آخی! بابت سواری میگی؟ خواهش میکنم بیبی!"

چانیول تک خندی زد، از سرخوشی نفس گرمش رو داخل کلاه ایمنی قرمز رنگ روی سرش پس داد و سعی کرد به خنگ بازی های بکهیونی که اصلا متوجه اون جو رمانتیکی که میخواست ایجاده کنه، نخنده و مسخره اش نکنه.

بکهیو بالاخره موتور رو زیر سایه درخت کنار اسکله، بین بقیه موتور ها پارک کرد و دستکش های نیم باز موتور سیکلت رو دراورد. خوشبختانه اون مسیر یک ساعته براشون نصف شده بود و زودتر به پارک رسیده بودن.

کلاه ایمنی اش رو با مال چانیول دراورد و مطمئن شد که اون پسر حالش خوبه و طوریش نیست.

و نیش چانیول همچنان از ذوق باز بود و درحالی که سعی میکرد درحالی که از موتور پیاده میشه و بند کیف گیتارش رو روی صندوق عقب موتور میبنده، از سواری بکهیون کلی تعریف کنه و بهش اعتماد به نفس بده که ترسش بی جا بوده "دیدی ترست بیخود بود؟ صحیح و سالم هم رسیدیم! بهترین سواری عمرم بود!"

You Blind My Soul {COMPLETED}Место, где живут истории. Откройте их для себя