part 49. it's ok (1)

445 102 92
                                    

"آخ! آرومتر! دستمو شکستی!"

قلبش به سینه اش کوبیده میشد و شادی تمام وجودش رو تصرف کرده بود. با نیش باز بکهیون رو مجبور میکرد به سمت خوابگاه بدون تا دوباره تنها بشن.

به نظرش تنهایی با بکهیون معجره آسا بود، زیبایی ای که همانند نداشت.

انگشت اشاره اش رو جلوی دهنش گرفت و بکهیون رو با شیطنت تهدید کرد "هاش! وگرنه دوباره میبوسمت!"

بکهیون نخودی خندید و نفس زنان، درحالی که از بین درخت ها و روزنه نور آتیش، رد میشدن، دست چانیول رو فشرد و با هیجان گفت "تا چند ثانیه دیگه توضیحی نشنوم دیوونه میشم!"

چانیول با نیش باز زمزمه کرد "همین الآنشم شبیه دیوونه ها شدی. البته دیوونه منی بیبی، مگه نه؟"

"پس حدسم درست بود، احمق ترین دوست پسر دنیا نصیبم شده!"

چانیول قهقهه ای زد و قدم زنان همراه با بکهیون، اعلام کرد "دوست پسر؟!‌ دارم خواب میبینم؟!"

درحالی که باز به سختی نفس میکشید، ایستاد تا دوباره به جون لب های بک بیفته اما پسرک مانعش شد و غر زد "داری نفس نفس میزنی، دست هاتم یخن! اول دارو هات! بعد همه چی رو بهم میگی و بعدش شاید یکم اجازه بدم همو ببوسیم."

چانیول مثل بچه ها نالید "یکم؟! انقدر برای داشتنت صبر نکردم تا به یکم اکتفا کنم! دوست پسر مثلا وظیفه شناس!"

بک با نیش باز زمزمه کرد "پسر بد هورنی."

بدو بدو به سمت نور شعله آتیش و دوست هاشون دوییدن و بالاخره به جمع دوست هاشون دوباره پیوستن. سعی کردن نگاه های سرخوش و نیش بازشون رو از جمع بدزدن و دروغی دست و پا کنن تا بتونن باز فرار کنن.

مدیسون با حرص و نگرانی کتابش رو به طرفی پرت کرد و از روی تنه بریده شده درخت بلند شد "کدوم گوری بودید؟! کم مونده بود از نگرانی دیگه به آقای جانسون خبر بدیم که شما دو تا کله پوک قهر کردید و گم شدید!"

کریس با تاسف سری تکون داد و نگاهی به جمعشون که حالا چند نفری ازشون کم شده بود، انداخت و گفت "نیشاتون چرا بازه؟!"

الن کتابش رو بست و غر زد "انقدر برگشتنتون طول کشید که بیشتر بچه ها رفتن خوابگاه. انقدر ترسو اید که از یه جرات و حقیقت ساده فرار کردید!"

چانیول لب هاش رو گزید و سعی کرد نیش بازش رو دوباره مخفی کنه. به چهره کریس، مدیسون، ویلیام و الن نگاهی انداخت و گفت "راستش ما خیلی خسته ایم!‌ مگه نه بکی؟"

و بک با افتخار حرف عشقش رو تایید کرد "آره! خیلی خسته ایم!"

چانیول اضافه کرد "پس..."

بک ادامه کلمات چان رو فوری به زبون اورد "باید بریم!"

برای بار دوم، دستش رو فشرد و ناشیانه، دست در دست هم به سمت خوابگاه دوییدن.

You Blind My Soul {COMPLETED}Where stories live. Discover now