part 47. Truth

320 110 8
                                    

نور آتیش و سوختن هیزم هاش، هوای تاریک فاصله بین جمع تیم رو که کنار هم دایره وار نشسته بودن، روشن کرده بود.

اون شب، خانم کیدمن و آقای جانسون، اکثریت تیم ها رو آزاد گذاشته بودن. چند روزشون به جنگل گردی، پیاده روی، بسکتبال و جمع کردن هیزم برای شعله آتیش هر شب و وقت کذریشون کنار دریاچه جنگل کانینگهام، گذشته بود و اون شب، آخرین شب اقامتشون توی اردوگاه بود و همچنین آخرین فرصت چانیول.

طی چند روز گذشته، بیشتر شب ها میتونست با بکهیون وقت بگذرونه. روز ها آقای جانسون به علت تماس های پی در پی پدر و مادر چانیول، مدام کپسول اکسیژن اتاق چانیول رو بررسی میکرد که مشکلی نداشته باشه و بهش زیاد اجازه فعالیت های سنگین رو به همراه دوست هاش نمیداد واسه همین بیشتر بر خلاف فکر مدیسون، از بکهیون دور میفتاد.

از طرفی به بکهیون اجازه نمیداد از تفریحش بزنه، داخل خوابگاه بمونه و مدام با غرور و تکبر ادعا میکرد که نیازی به مراقبت های بکهیون نداره.

بکهیون هم از ترس عصبانیت های ناگهانی چانیول، باهاش مخالفت نمیکرد ولی شب ها، بین جمع دوست هاش، تقریبا با شرط بندی هاش حدود صد دلار هزینه خرید کتاب به گردن چانیول انداخته بود و اینطوری حساب چانیول رو به خاطر لجاجت های بیهودش، میرسید.

اما حالا طبق قوانین جونگین، بری بازی دورهمی تیم و انجمن و تایید جونمیون به عنوان یه سال آخری، از هم جدا افتاده بودن.

بکهیونی که حالا کنار جونمیون نشسته بود، مدام با حرص به چانیول نگاه میکرد که اصلا ادا های بچگانه چانیول رو درک نمیکنه اما چانیول میترسید.

از کنار بکهیون بودن باز میترسید ولی بالاخره تصمیم گرفته بود فردا صبح، قبل اینکه به سمت شهر راه بیفتن، همه چی رو بهش بگه و اگر نمیگفت،‌ به احتمال بالا از سهون، لوهان و مدیسون یه کتک مفصل به خاطر حماقتش میخورد!

از سپتامبر اون سال بود که درگیر احساساتش بود و حالا که دو ماه بیشتر به آخر سال و تولد هجده سالگیش نمونده بود، ‌باید میذاشت تا عشقش از تپش های قلبش آگاه بشه.

"نه، جرات و حقیقت بازی میکنیم اما طبق قوانین من دوباره پیش میریم!"

کیونگسو از مخالفت جونگین، دستش رو با حرص به پیشونیش کوبوند و گفت "این بار فرق داره!‌ تو جمعمون دختر هم هست!"

الن با تاسف سری تکون داد و گفت "ما دختر ها رو از جونگین نترسونید."

ال جی خندید و مدیسون با غرور، الن رو تایید کرد. کیونگسو به جونمیونی که در فاصله دوری از او نشسته بود، اشاره کرد و گفت "من که نگرانم! نمیدونم هیونگ چرا به جونگین اجازه داده بازی رو تحت کنترلش بگیره... الآن با اون قوانینش به فنا میریم!"

You Blind My Soul {COMPLETED}Where stories live. Discover now