part 16. I'll Sing for you

387 123 22
                                    

چند روزی از اون شب گذشت و چانیول توی شروع جدید تری بود. بکهیون و کریس رو چند باری به خونشون دعوت کرده بود و بکهیون بالاخره موفق شده بود به کتاب خونه چانیول دست درازی کنه و متوجه کتاب عجیبی توی کتاب خونش بشه.

چشمش تا به حال به اون نویسنده نخورده بود و حاضر شده بود قید کیم چی های خوشمزه خانم پارک رو بزنه و یه گوشه یواشکی و به دور از چشم های چانیول مشغول خوندنش بشه.

که چانیول هم مچش رو گرفت اما فضولی های بکهیون تمومی نداشت. مدام از چانیول میپرسید چرا گاس تامسون رو دوست داشت و اون رمان عاشقانه و کلیشه ای اش رو حاضر نبود به کسی بده و متاسفانه جواب درست و حسابی ای هم نمیگرفت.

اما انگار بکهیون جوابش رو از صفحه اول اون گرفته بود و دست خط دست خط و نوشته های کارن جوابی بود که تحویلش گرفته بود:

دوک کارن، با عشق، تقدیم به تو چان

زمستان ۲۰۱۸

دومین ولنتاینمون

KC

اون کتاب کادوی ولن تاین چانیول بود ولی بکهیون در این باره حرفی با چان نزد. اما چانیول خوب میدونست که بکهیون نمیتونه یه جا بشینه و باید از همه چی سر در بیاره، واسه همین هم کلی رو سرش غر زد.

***

یه ظهر خسته کننده دیگه برای بازیکن های بسکتبال دبیرستانشون گذشته بود.

در طول هفته سه روز تا عصر تمرین داشتن و باید برای مسابقات پاییز بیشتر تلاش میکردن. چانیول و النا هم مسئول و نماینده تیم و چیرلیردرا شده بودن و این موضوع دل چانیول رو شاد میکرد. دیگه قرار نبود از هم تیمی هاش دور بیفته.

با خستگی، کت های آبی رنگشون رو در اوردن و دور یکی از میز های کافه جمع شدن.

از خوردن و غر زدن گرفته، تا مسخره کردن معلماشون حرف زدن. همشون رو انجام میدادن تا کمی حالشون بهتر بشه، انرژی بگیرن و برای تمرین بعد از ظهر آماده بشن.

چانیول هم بر خلاف قبلا ها، ساکت تر از دوست هاش کنار بکهیون نشسته بود و با شوق و ذوق به حرف های جونگین و بکهیون و بحثشون درباره بازی تیم فیلادلفیا، گوش میداد.

اما شیطنت هاش سرجاش مونده بود، مدام از تیپ جدید بکهیون و موهاش تعریف میکرد و میخندید.

درحالی که کل دوست هاش رو نسبت به چیرلیدر های جدید تیم کنجکاو کرده بود، نیش خندی زد و ساندویچش رو توی سینی پلاستیکی گذاشت، سرش رو به سمت مینسوک خم کرد و زمزمه کرد "بگم کی چیرلیدر بک شده باورتون نمیشه! کیت چیرلیدرش شده! میفهمین کیت!"

چشم های بادومی مینسوک، از تعجب گرد شده بودن و نمیتونست حرف های دوستش رو باور کنه.

"واقعا چان؟ شوخیت گرفته."

You Blind My Soul {COMPLETED}Where stories live. Discover now