part 30. Chocolates

307 112 4
                                    

از اون حالش متنفر بود که با کلمات و لمس های ناخودآگاه بک نفسش بند میومد. از این که مدام خودش رو متقاعد میکرد که محبت های بک معنایی نداره و فقط از روی دوستی ای هست که با هم دارن، خسته شده بود!

انگشت های ظریفش هنوز روی قلب تپنده چان مونده بود، و چان با غمی که روی چهره اش نشسته بود به چشم های زیبا و بسته بکهیون خیره شده بود.

با من بودی بکهیونم؟ صدای تپش های قلب من رو شنیدی؟ نگران اشک هایی که میریزم هستی؟ تو هم قلبت برای من میتپه؟

بک با شوق و ذوق چشم هاش رو باز کرد و با پلک زدن سعی کرد تا چشم هاش به نور عادت کنن "چطور بود؟"

چان پلک زد و سعی کرد افکارش رو کنار بزنه "این... من..."

بک اخم کرد و با ناامیدی گفت "مسخره بود، خودم هم نفهمیدم چی گفتم."

کف سرش روخاروند و نفهمید که همه جملاتش یک مخاطب داشت.

چان آهی کشید و سعی کرد حدسیات به نظر مضحک توی ذهنش رو فراموش کنه "رفتی لالالند*؟"

*La La Land

لب های کوچیکش به طرز بامزه ای آویزون شدن و شونه هاش رو بالا اندخت "شاید؟"

چان بزاق دهنش رو قورت داد و با تردید گفت "بکهیونا میتونی بهم بگی چرا انیموست گریه میکرد؟"

بک به زمین زیر پاش و کپسول اکسیژن چان نگاهی انداخت و باز به ناخودآگاهاش رجوع کرد "اون ناراحت بود و ترسیده بود..."

"از؟"

"مردن..."

دوباره توی ذهنش الم شنگه ای به پا شد اما هر دفعه خودش رو سرزنش میکرد.

خل نشو چان! با تو نیست!

"ذهن منفی ای داری."

بک دست به کمر شد و نفس گرمش رو به هوای اسکله پس داد "بی خیال... فراموشش کن. اگر این اراجیف رو تحویل ال جی بدم ناجور میشه."

چان اخم کرد و دست به سینه اعتراض کرد "اراجیف چیه؟! خیلی هم حرف هات قشنگ بودن و از ته دلت بودن. در ضمن قرار نیست این ها رو به ال جی بگی چون برای اون نیست."

فکر کردی قراره این ها رو به تو بگه؟! پارک چان احمق!

باز هم عصبانی بود، به عالم و آدم بد و بیراه میگفت و با ذهنش درگیر بود. سرش رو به نشانه تاسف تکون داد، آهی کشید و نفسش رو پس داد.

"دیر شد، بزن بریم."

بکهیون اخم کرد و دست هاش رو تو هوا تکون داد "پس تلاشم هیچ به هیچ؟"

چان مکث کرد و تک خندی زد:

هیچ ایده ای نداری حتی این تلاش هات هم برام بامزه و دوست داشتنی ان بکهیونم...

You Blind My Soul {COMPLETED}Where stories live. Discover now