part 37. Feelings

279 116 2
                                    

پونزده دقیقه ای میشد که بکهیون و ال جی، با فاصله چند فوتی، کنار همدیگه ایستاده بودن. درست همونجا که چانیول و بکهیون با هم بودن، ایستاده بودن و به آب اسکله درست مثل احمق ها زل زده بودن و حرفی نمیزدن.

بکهیون فقط میتونست به اون شرط بندی مزخرف برادرش بدترین فحش ها رو بگه و به زمین و زمان لعنت بفرسته که چرا گیر همچین مخمصه ای افتاده و چرا چانیول از دستش به طرز وحشتناکی عصبانی بود و تلاشش رو کرده بود تا نذاره بره سر اون قرار کذایی.

بکهیون طبق نقشه ناشیانه خودش پیش رفته بود و فقط به ال جی گفته بود که فقط میخواد یه قدمی بزنن تا شرط مزخرف کریس رو به نحوی اجرا کنه.

"بکهیون؟"

از خلسه دراومد و آب دهنش رو برای بار هزارم قورت داد. دستی به موهاش که در اثر وزش باد اسکله به هم ریخته بود، کشید و گفت "بله؟"

ال جی آهی کشید و زیر چشمی نگاهی به چهره کلافه پسرک انداخت "بکهیون الآن نیم ساعته که به اینور و اونور زل زدیم. اتفاقی افتاده؟ چانیول طوریش شده؟"

طبق معمول دست هاش رو توی هوا تکون داد و با هول و اضطراب گفت "نه نه نه! حال یول خوبه!"

ال جی تک خندی زد و با تعجب به بکهیون زل زد"یول؟"

"اوه، من عادت کردم چانیول رو اینطوری صدا بزنم."

لب هاش آویزون شد و با سردرگمی گفت "آهان. چند روز پیش حالش بد شده بود، گفتم شاید به خاطر اون ناراحتی و میخوای یه گپی بزنیم."

"نه حالش بهتره، جدی میگم."

"جدیدا حتی مدیسون هم نگرانشه."

"واقعا؟..."

نگاهی به اطرافش و خیابون و قایق های اسکله انداخت و دوباره به خودش توی دلش فحش داد.

گند! باید به حرف چانیول گوش میدادم. نباید میومدم!

پیشونی دخترک چین خورد و با دقت بیشتری به بکهیون زل زد و چشم هاش رو باریک کرد "چی شده بک؟"

لعنتی! یول کجایی؟! اگر لو برم چی؟!

"هیچی! میخواستی چی شده باشه؟!‌ اوه یعنی عام... چیزی نشده که..."

خفه شو بیون! اگر چانیول اینجا بود بهت چی میگفت؟! خودشه! میگفت احمقی!

از کلنجار رفتن با ذهنش دست کشید اما واقعا در اون لحظه دلش میخواست نامرئی بشه و حرف های شیرینی رو که به چانیول میگفت رو به اون دختر هیچوقت نگه.

ال جی پلک زد و با تاسف سرش رو تکون داد "میدونی من هزار بار اینجا اومدم و چانیول اصلا جای خوبی رو برای قرار گذاشتن پیشنهاد نداده."

بکهیون از شنیدن اون کلمه، ترس برش داشت سعی کرد انکارش کنه "چی؟! قرار؟! نه! چان فقط بهم گفته بود که با هم یبار بیایم اینجا، همین."

You Blind My Soul {COMPLETED}Where stories live. Discover now