Part6 🌪

8.1K 1K 286
                                    


میدونست وقتی در رو باز کنه با سیلی از سوال مواجه میشه که چرا گریه کرده..اما هیچ ایده ای واسه جواب دادن نداشت ..چی میتونست بگه ؟
اینکه دختر عمش رو توی بغل مردِ مورد علاقش دیده ..؟
بعد اونوقت باید توضیح میداد که چرا یه مرد 30 ساله رو دوست داره !
با آستینش اشکاش رو پاک کرد و سمت در رفت ..صدای یوجونگ براش غیر قابل تحمل شده بود "حالم خوبه تنهام بزارید "
خانم جئون بلافاصله با لحن نگرانی صداش زد "جونگ کوکا پسرم چرا درو قفل کردی باز کن ببینمت "
بی توجه به مادرش سمت حموم رفت "گفتم خوبمممم"
در حموم رو بست و مشغول درآوردن لباساش شد ..
یوجونگ سمت زنداییش برگشت "ولش کنید زندایی حتما توی مدرسه براش مشکلی پیش اومده ..پسرن دیگه دعوا میگیرن ..خودش حالش خوب میشه.."
خانم جئون لبخندی بهش زد و همراهش وارد آشپزخونه شد تا شام نصفه نیمه اش و تکمیل کنه "چی بگم اخه ..هیچ وقت اینجوری نمیکرد ..بار ها با سرو صورت زخمی میومد خونه ولی سابقه نداشته اینجوری گریه کنه"
یوجونگ پیازارو آب کشید و مشغول خرد کردنشون شد "نگران نباشید حتما هضم اتفاق براش سخت بوده منم یبار با دوست صمیمیم دعوام شد ..مامان میدونه تا یه هفته نرفتم مدرسه و گریه میکردم .."از یاداوریش خندید و خانم جئون هم لبخندی زد ."امیدوارم اتفاق جدی ای نباشه "
یوجونگ پیازارو توی ماهیتابه ریخت و زیر گاز رو بیشتر کرد "نه زندایی بهش فک نکنید ..راستی من کتابام رو خریدم به دایی بگین دیگه دنبالشون نگرده "
-ازکجا گرفتی مطمئنی همونان ؟داییت گفت از کنار دانشگاه میگیره میاره.
+نه لازم نیست ..از کتابفروشی کیم خریدم همشون رو داشت .
با یادآوری تهیونگ و شروع قرارشون لبخندی زد و قلبش غرق لذت شد ..
خانم جئون از تو یخچال ماهی هارو بیرون اورد و مشغول پاک کردنشون شد "چه خوب ..اره این کتابفروشیه خیلی وقت نیست باز شده ولی مجهز و خوبه ..فروشندشم مرد خوبیه ..خیلی باشخصیته "
لبش رو گزید و دستاش رو زیر شیر گرفت "آره خیلی خوبه .."
پشت میز مقابل زنداییش نشست "راستش ..یه چیزی بگم ؟"
خانم جئون با نگرانی نگاش کرد "چیزی شده ؟"
سرش رو تکون داد "نه نه ..در مورد آقای کیم.."
دست از پاک کردن ماهی  برداشت و اخماش و تو هم کشید "کیم چی ؟چیزی بهت گفته ؟"
از واکنش زنداییش به خنده افتاد "نه ..فقط ..آشنا در اومد "
خانم جئون با کنجکاوی منتظر شد و یوجونگ ادامه داد "معلم سال سومم بود ..منم ازش خوشم میومد .."
لبخند معنی داری روی لبای خانم جئون نشست "خب ؟اون چی ؟"
با خجالت سرش رو پایین انداخت و لبش رو گزید "خب..نمیدونم ..ولی امروز ..ازم خواست که باهاش قرار بزارم "
لبخند خانم جئون بزرگتر شد " اوه جدییی؟؟ این خیلی خوبه یوجونگ ..کیم مرد خوبیه ..مطمئنم اونم ازتو خوشش اومده که پیشنهاد داده ..
حالا تو چی گفتی ؟"
لبخند خجلی زد و موهاش رو کنار زد "قبول کردم "
خانم جئون با پشت دستش که تمیز بود ضربه ارومی به بازوش زد "آوووه .دخترمون رو ببین چه بزرگ شده "
یوجونگ خندید و چیزی نگفت ...
با خشونت سشوار رو روشن کرد و رو درجه ی آخر گذاشت صدای خنده های یوجونگ و مادرش زیادی روی مخش بود و باعث دیوونگیش میشد چون دقیقا فهمیده بود که دارن در مورد چی یا بهتر ..در مورد کی صحبت میکنن..دلش میخواست بره جلوشون و داد بزنه بگه "تهیونگ مال منههه.حق نداری اون رو متعلق بخودت بدونی"
ولی این حقیقت نداشت ..مرد مورد علاقش داشت با دختر عمه اش قرار میذاشت "چرا ؟؟؟؟اگه نمیخواست با من باشه چرا من رو بوسید ؟لعنت ..چراا جوابم رو داد.. "
از خودش پرسید و چشماش دوباره به سوزش افتاد ..همه ی وجودش از خشم میلرزید و قلبش پر از تنفر شده بود ..احساس بیچارگی بیش از حد آزارش میداد  ..هنوزم نمیتونست قبول کنه که تهیونگ رو از دست داده "چه طور تونست اینکار رو با من بکنه ؟"
سشوار رو خاموش کرد و بی حوصله موهاش رو شونه زد ..وقتی داشت سمت بالا حالتشون میداد ناخوداگاه جمله تهیونگ توی ذهنش اومدو در یک تصمیم یهویی موهاش رو از فرق باز کرد و رو پیشونیش ریخت "این مدلی دوست داره "لبخندی زد ولی طولی نکشید که حس قشنگش با یاد آوری صحنه ای که دیده بود از بین رفت ..دستش رو توی موهاش فرو کرد و بهمشون ریخت ..وقتی کاملا از حالت فرق در اومدن از اینه فاصله گرفت و روی تختش نشست ..دلش نمیخواست بیرون بره ..دیدن چهره جذاب و زیبای دختر عمش شکستنش رو بهش یاداوری میکرد ...
کلافه گوشیش رو از روی میز برداشت و شماره ی جیمین رو گرفت ..
به دو بوق نرسید صدای جیمین توی گوشش پیچید "تو کی یاد میگیری به موقع زنگ بزنی لعنتی ؟"
روی تخت دراز کشید و دستش رو زیر سرش برد "جیمین... تهیونگ داره با یوجونگ قرار میذاره"

Love You So Bad | VKOOK - YOONMINWhere stories live. Discover now