Part 24⚡

3.6K 353 214
                                    

Part24

با دیدن فندک و حالت صورت یونگی لحظه ای ترسید اما اجازه نداد ترسش روی حالت صورتش بشینه" بعد از اینهمه مدت برگشتی که جفتمون رو آتیش بزنی؟ جذابه!"
تک خنده ای کرد و کمی به سمت جلو خم شد اما دستهای بسته شده اش اجازه ی فاصله ی بیشتر از صندلی رو بهش نمیداد" باشه تعریف کن، میخوام قصه ات رو بشنوم هرچند همه چیز برام واضحه اما تو بگو تا ببینم کجاش رو متوجه نشدم"
یونگی نفس عمیقی کشید و تک سیگاری که از شب گذشته توی جیبش مونده بود رو بین لبهاش گذاشت و روشن کرد ،دم عمیقی ازش گرفت و با پخش شدن دودش بین هر لایه از ریه هاش انگار که جون تازه ای گرفته باشه، لحظه ای پلکهاش رو روی هم گذاشت و دوباره به جیمین نگاه کرد" سیزده سالم بود که فهمیدم ناپدریم توی خونه مواد جاساز کرده.. من نه ازش خوشم میومد نه کاری باهاش داشتم تا وقتی که تصمیم گرفت خوی حیوونیش رو نشونم بدم ،بدرفتاریهاش با مادرم انقدری برام سنگین بود که نتونستم تحمل کنم و رفتم اداره ی پلیس، هیچکس حرف یه دانش
اموز سال دوم راهنمایی رو باور نمیکرد، تنها تفاوتی که ایجاد شد این بود که بعد از اون منهم در کنار مادرم کتک میخوردم.."
نگاهش رو از جیمین گرفت و خاکستر سیگار رو کمی تکوند" یه شب از خونه فرار کردم، نه میتونستم مادرم رو نجات بدم نه خودم رو، تنها راهی که به ذهنم رسید فرار کردن بود، وقتی توی پارک، روی یه نیمکت کز کرده بودم، یه نفر پیدام کرد و برد خونه اش، انگار که خونریزی داشتم و دنده ام هم شکسته بود، وقتی بهوش اومدم بهم گفت درمانم کرده اما من پولی نداشتم که بهش بدم، گفت در عوض بدهیت برام کار کن"
سیگار تموم شده رو زمین انداخت و ادامه داد" نمیدونستم مارک خلافکاره، برام اینطوری تعریف کرد که یه دورگه ی آمریکایی- کره ایه که شرکتش ورشکته شده و با دخترش اومده کره تا کار خودش رو راه بندازه، برای فرار دیر بود ،منم جزوی از اون احمقهایی شده بودم که براش مواد جابجا میکردن و در عوضش پول میگرفتن، از من خوشش میومد انقدری که کارهای مهم رو به من میسپرد، یبار که میخواستم یکی از محموله هارو تحویل بدم، ناپدریم رو با یه زن دیدم و همین حقیقت که داره به مادرم خیانت میکنه باعث شد نفهمم دارم چیکار میکنم، منتظر موندم و شب وقتی با همون زن رفت رستوران، محموله هایی که همرام بود رو زیر ماشینش جاساز کردم.."
به چشمهای ناباور جیمین نگاه کرد و ادامه داد" من تا گردن توی کثافت بودم جیمین، مارک بخاطر دخترش برگشت آمریکا و اصرار داشت منم ببره اما قبول نکردم، بدهیم صاف شده بود و با پولهایی که بهم داده بود سالن رقص رو خریدم ،ناپدریم بخاطر پاپوشی که من براش درست کردم افتاد زندان و میدونست کار منه چون خودم بهش گفتم..
هرچند وکیلش نجاتش داد طوری که فقط خسارت بده و پنج سال بیفته زندان. دیگه ندیدمش فقط از مادرم خبر داشتم که همراهش رفته آمریکا..میدونستم یه روزی ازم انتقام میگیره وقتی نامه ی پر از خزعبلاتش رو خوندم مطمئن بودم میخواد به زور من رو بکشونه آمریکا.."
جیمین لبهاش رو با زبونش تر کرد و آروم پرسید" پس چرا رفتی؟"
یونگی از روی صندلی بلند شد و ادامه داد" میخواستم مادرم رو برگردونم، اینهمه سال مثل یه ترسو فرار کردم.اما وقتی رسیدم اونجا، مادرم نبود، بهم گفت حالش خوب نیس و تیمارستان بستریه، با جون مادرم تهدیدم کرد جیمین، که
...با دختر مارک ازدواج کنم چون مارک شرط گذاشته بود اگر میخواد وارد سیاست کره بشه، باید من قبول کنم که یه سره معامله رو انجام بدم.."
چشمهای جیمین از نفرت پر شد و با اینکه جواب رو میدونست با ناراحتی پرسید" تو..ازدواج کردی؟"
یونگی جلو رفت و مقابل پاهای جیمین روی زانوهاش نشست" من..مجبور شدم جیمین.. مادرم کشته شد و من تونستم با مرگ مادرم خودم رو آزاد کنم تو میدونی این چقدر درد داره؟"
صورتش رو برگردوند و اجازه داد قطره اشکی روی گونه اش بچکه، تمام اون لحظات پر دردی که منتظر یک خبر از جانب یونگی بود رو مرور کرد" ..من هیچوقت..این احتمال رو ندادم که تو..ازدواج کرده باشی.."
یونگی خواست حرف بزنه که جیمین با جمله ی آخرش ،تمام وجودش رو سوزوند" متاسفم اما قصه ات برای من تکراری بود..کاری کردی حتی به خودم هم نتونم اعتماد کنم ،جوری که بعد از تو به سایه ام هم شک دارم! متاسفم اما نمیتونم دیگه باورت کنم.."

Love You So Bad | VKOOK - YOONMINWhere stories live. Discover now