Part8 🌪

7.2K 966 210
                                    

بی حرکت و شکه شده به دوهیونی که با لبخندی عاشقانه نگاهش میکرد و تو فاصله ی خیلی کمی ازش قرار داشت زل زده بود ..هنوز گیج بود و مغزش نتونسته بود حرفی که از زبون هیونگش شنیده بود رو تحلیل کنه ..دوهیون با دیدن چهره ی متعجب و بهت زده اش که بی اندازه خواستنی و دوست داشتنی بود لبخندش بیشتر شد و به خودش جرئت داد و دست جونگ کوک رو توی دستش گرفت و به سمت سینه اش برد؛ درست رو جایی که قلب بی قرارش واسه هرچه سریعتر داشتن اون پسر بیقراری میکرد و با سرعتی وصف نشدنی به سینه اش میکوبید ..
با حس تپش های بلند و دیوانه وار قلب دوهیون زیر دستش به خودش اومد و درحالیکه نگاهش رو میدزدید خواست دستش رو پس بکشه که دست دوهیون مانع شد و همچنان اون رو به لمس تپش های بیقرار قلبش دعوت کرد "حسش میکنی نه؟به خاطره تو اینجوری میزنه ..به عشق حضور توعه که به این روز افتادم .."
نمیتونست بشنوه ..نمیخواست باور کنه ..هیونگ عزیزش، کسی که این همه مدت بهش محبت کرده بود و همیشه همراهش بود بهش حس داشت ..از این که حرفای جیمین درست از آب دراومدن خوشحال نبود ..این حس رو دوست نداشت ..دوهیون رو دوست داشت ولی نه جوری که بتونه بهش عشق بورزه..هنوزم عاشق تهیونگ بود و همه ی قلبش با اسم اون پرشده بود ..
نمیتونست کسی غیر از اون مرد بزرگسال رو دوست داشته باشه .."من متاسفم هیونگ..باید برم"
برنگشت تا خارج شدن جونگ کوک رو دنبال کنه ..همون جا به صندلی خالی شده از عشقش نگاه کرد و لبخند غمگینی زد "میدونستم میره.."
شاید نباید میگفت ..شاید هنوز زود بود اما طاقت  نیاورده بود ..احساس خطر کرده بود ولی نمی دونست از جانب کی... شاید جیمین شایدم یونگی ...هر کس دیگه ای میتونست به جونگ کوک علاقه مند بشه ..حتی شاید تهیونگ...با این فکر اخمی کرد و دستی به صورتش کشید و ظرف پاپ کورن رو دستش گرفت و بلند شد تا از سالنی که تقریبا خالی شده بود خارج بشه ..
از سالن که خارج شد دنبال جونگکوک گشت ..اما پیداش نکرد ..کمی بیشتر چشم چرخوند و بازم موفق نشد ..با دستی که رو شونه اش نشست به عقب برگشت و با چهره ی خسته ی یونگی مواجه شد "اوه یونگی.."
لبخندی زد و به جایی اشاره کرد "بالاخره بهش گفتی؟"
نگاه یونگی رو دنبال کرد و به جونگ کوکی رسید که مقابل جیمین درحال حرف زدن بود و مدام به پشت گردنش دست میکشید و این کلافگی بیش از حدش رو نشون میداد به احتمال زیاد در حال تعریف اعتراف نه چندان رمانتیک دوهیون بود ..
لبخند غمگینی زد و همونطور که نگاهش، حرکات جونگ کوک رو دنبال میکرد زمزمه کرد "اون جواب نداد و اومد بیرون ...فکرش رو میکردم همچین واکنشی نشون بده ..من نباید عجله میکردم .."
یونگی آدامسی از جیبش بیرون کشید و پوستش رو باز کرد و بدون اینکه تعارفش کنه اون رو تو دهنش انداخت "عجله نکردی ..به اندازه ی کافی دیر شده"
دوهیون سمتش برگشت و سوالی نگاهش کرد "منظورت چیه؟"
یونگی به جیمین که براش دست تکون داد نگاهی کرد و چشمک زد چهره ی جیمین جوری بود که انگار از چیزی عصبیه و اون علامت دستش برای کشوندن یونگی به سمتش بود  "بعدا میگم بهت تو فعلا برو دنبالش و جوابش رو بپرس ..نزار بره ..از دستش میدی"
دوهیون سری تکون داد و همراهش به سمت جیمین و جونگ کوک رفت ..

Love You So Bad | VKOOK - YOONMINWhere stories live. Discover now