Part 21🌪

5.6K 641 226
                                    


مدتی بود که کنار هم روی نیمکت تو پارک نشسته بودند..این برخورد یکدفعه ای و غیرقابل پیش بینی هر دوشون رو غافلگیر کرده بود..
تهیونگ کمی از نوشیدنی پلمب شده توی قوطی فلزی خورد و سکوت رو شکست"حالت چطوره؟!"
زن کنارش نگاهش رو از قوطی نوشیدنی توی دستش که تهیونگ براش خریده بود گرفت و به مقابل داد"خوبم.. اما نه بهتر از قبل.. تو چیکار میکنی؟! خیلی وقته میگذره نه؟"!
تهیونگ تلخندی زدو سر تکون داد"البته اگه 5سال رو دست کم نگیریم .
مدت زیادی گذشته.. اول نشناختمت.. تغیر کردی"
ریجین اروم خندید و تکه مویی که بخاطر باد روی صورتش اومده بود رو کنار زد"خب باید بگم تو مثل قبلی.. فقط خیلی پخته تر شدی.. هنوز درس میدی؟" !
تهیونگ نفس عمیقی کشید"اره اما مدرس دانشگام.. توی دبیرستان و مدرسه اذیت شدم.. تو چی؟! سر کار میری؟" !
-لبخندی زدو سرتکون داد"توی شرکت ساختمانی کار میکنم" با بیاد اوردن روزای گذشته خنده ی تلخی کرد"یادمه همیشه سر کارکردنت توی یه شرکت چه قدر مصر بودی!"
ریجین اهی کشید و سرش رو عقب برده به اسمون تاریک شب نگاه کرد"ما بیشتر ازون که بخوایم باهم زندگی کنیم بحث میکردیم تهیونگ..یاد اوری گذشته فکر نمیکنم جذابیتی داشته باشه!"
تهیونگ قوطی خالی شده رو توی مشتش فشرد و باعث شد بدنه یسبک فلزیش توی هم مچاله بشه"البته..نتونستیم زوج خوبی برای هم باشیم میتونیم مثل قبل دوست بمونیم..میتونی شماره ام رو توی گوشیت بزنی و هر وقت نیاز بود و من شرایطش رو داشتم کمکت میکنم" ریجین سمتش برگشت و به چشماش نگاه کرد" البته که دوست میمونیم...خب ..زندگی تو چطوره؟بهتر از زمانیه که باهم بودیم؟ازدواج کردی؟"
تهیونگ با یاداوری جونگ کوک لبخندی زدو سر تکون داد"خوبه...یه نفر هست که واقعا دوسش دارم ولی ازدواج نکردم هنوز....تو چی؟"
ریجین نیشخندی به چهره ی باز شده تهیونگ و جوابش زد."من بعد از تو نتونستم وارد یه رابطه احساسی بشم..هر چند به یک زن مطلقه نگاه خوبی نمیشه اما منم ازدواج نکردم.."
تهیونگ ابروهاش رو بالا فرستاد"چرا..تو که از تنهایی متنفر بودی!!" ریجین سری تکون دادوبند کیفش رو روی شونه اش صاف کردو بلند شد"ادما عوض میشن تهیونگ ..من الان تنهایی رو به توی رابطه بودن یا ازدواج ترجیح میدم..نه اینکه یکسال زندگی مشترک با تو بهم سخت گذشته باشه ..برعکس تو، من بعد از جداییمون حال بهتری ندارم.." تهیونگ لبخند کمرنگی زدو ایستاد و پاکت های خرید ریجین رو از روی نیمکت برداشت"خودت باید برای خودت حس خوب بسازی..ماشین نزدیکه بیا برسونمت.."
ریجین تشکر کرد"ممنون نزدیکه خودم میبرم.."
تهیونگ قوطی مچاله رو تو سطل انداخت و سمت ماشین راه افتاد "اینورا زندگی میکنی؟..که به شرکت نزدیک باشی؟"
به کمک تهیونگ از جوب رد شدو مقابل ماشین قرار گرفت"اره تازه اومدم اینجا یه واحد گرفتم ولی تا اماده بشه طول میکشه فعلا هتل میمونم..مسیرم کوتاه شده بهتره..نمیخواستم مزاحمت شم" رو به تهیونگ که خریدارو صندلی عقب میذاشت گفت..
سری تکون دادو اشاره کرد بشینه"مزاحم نیستی ..منم خونم نزدیکه"

Love You So Bad | VKOOK - YOONMINHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin