Part 16⚡

4.2K 384 22
                                    

لبخندی به صورتِ شاکی و معترضِ دوستش زد و به تاج تختِ سلطنتی تکیه داد.
"باور کن جیمین این هفته واقعا سرم شلوغ بود"
جیمین ابروهاش رو بیشتر به هم نزدیک کرد و به وبکم خیره شد.
"البته که وقتی یواشکی از کشور خارج میشی سرت شلوغه!!"
میدونست دوستش تا چه اندازه ازش دلگیره و با اینکه همون شب به محض رسیدنشون به هتل،با خانواده اش و جیمین تماس گرفته بود، اما هنوز میتونست دلخوریِ جیمین رو حس کنه .
لپتابِ نو و نسبتاً سبکی که تهیونگ به تازگی براش خریده بود رو روی پاهاش جا به جا کرد و رو به تصویرِ دوستش صحبت کرد" متاسفم ولی همچی یهویی شد وگرنه قبلش حتما بهت خبر می دادم . تو نمی خوای چیزی بگی؟"
جیمین لبخندی زد که بی شباهت به تلخند نبود و به صندلیش تکیه داد، همونطور که ظرفِ چیپس هارو جلو میکشید سر تکون داد" چی بگم. منم آزمونم رو خراب کردم پسر!"
جونگ کوک لبش رو گزید و با نگرانی به جیمین که در حال بلعیدنِ بزرگترین چیپسِ سیب زمینی بود، نگاه کرد" نمی خواستم تهیونگ رو ناامید کنم جیمین ولی آزمونش واقعا لعنتی بود واسه منی که فقط سه روز فرصت داشتم تا براش آماده بشم افتضاح بود.."
جیمین سری تکون داد و کمی از نوشیدنیش خورد" منم همین وضعم ولی یونگی خنثی بود حتی وقتی پرسیدم بد دادی گفت نه اما گفت خوب هم نبوده! نفهمیدم دقیقا چه مدلی ریده به امتحانش! "
جونگ کوک خندید " یادت نیست؟ یونگی هیونگ همیشه راجع به امتحانا همین مدلی بود.رابطه اتون چطوره؟"
صورتِ جیمین مثلِ کسی که تمامِ زندگیش رو توی قمار باخته، رنگ پریده شد و چهره اش توی هم رفت" عالی ..تو چی؟"
قبل از اینکه جونگ کوک متوجه حالِ دوستش بشه، کسی به در کوبید و صداش زد" جئون جونگ کوک!"
با شنیدنِ صدای نسبتاً عصبیِ دوست پسرش هل شد و با خداحافظی سریعی تماس رو قطع کرد .
سمت در دوید و بازش کرد" متاسفم یادم رفت.."
تهیونگ نفسِ کلافه ای کشید و با دو دست پر از خریدهای نسبتاً سنگین وارد اتاق شد" عزیزم من صبح بهت پیام دادم که حتما بیای!"
برای کمک به تهیونگ خم شد و چندتا از خریدهارو گرفت و روی میز گذاشت" معذرت میخوام ته سرگرم حرف زدن شدم یادم رفت تو که میدونی من خوب اینجاهارو بلد نیستم.."
تهیونگ همونطور که کتش رو درمیاورد،نگاهش کرد و سر تکون داد" یک هفته گذشته و هنوز پسرم یاد نگرفته از هتل اون ور تر بره!"
جونگ کوک اخمِ بامزه ای کرد و کتِ نوک مدادیِ مردِ بزرگتر رو روی جا لباسی آویزون کرد" مسخرم میکنی؟!"
تهیونگ لبخندی زد و سمتِ حموم رفت" خودت چی فکر میکنی بیبی؟"
حالا که اخمهای جونگ‌ کوک بیشتر داخل هم گره خورده بودن،خنده ی تهیونگ پررنگ تر شد" چخبر؟ همه چی خوبه؟"
جونگ کوک به دستی که سمتش دراز شده بود چشم غره رفت و چرخید تا خریدهارو جدا کنه" هووم.."
اما تهیونگ برای بردنِ پسرش همراه خودش به حمام مصر بود پس جلوتر اومد و بازوی جونگ کوک رو کشید که صداش درومد" نکن ته ما دیشب باهم بودیم..اوه خدا کافیه.."
وسط راه تهیونگ برای جلوگیری از فرارِ پسرش انگشتاش رو روی پهلوهاش سُر داد و باعث شد جونگ کوک با حسِ قلقلک شدنِ پهلوهاش به خنده بیفته!
از اونجایی که نمیتونست بیشتر از این سوراخ شدنِ حسگر های پهلوش رو تحمل کنه، تسلیم شد و با بوسیدنِ لبهای تهیونگ موافقتش رو برای یه عشق بازیِ دیگه اعلام کرد..

Love You So Bad | VKOOK - YOONMINWhere stories live. Discover now