Part 43⚡

3.2K 313 162
                                    

صدای غرشِ بارون که به شیشه زد، از لرزِشِ  سبِدِ  کنارِ پنجره، شیشه ی گیاهِ شناور پایین افتاد و شکست.
تهیونگ از خواب پرید و شوک زده به اطراف نگاه کرد، انگار بارون و برف به دعوا افتاده و پنجره ها رو به قصد کشت کتک میزدن.
نفسِ عمیقی کشید و به تکه شیشه های روی زمین نگاه کرد.
میدونست صداش اونقدری بلند نبوده که بقیه رو بیدار کنه. نگاهی به درِ نیمه باز اتاق انداخت و بعد ازینکه ساعتِ گوشیش رو چک کرد و متوجه شد تنها چهارساعت از نیمه شب گذشته، پلکهاش رو روی هم انداخت تا دوباره بخوابه.
اما احساسِ پیچش زیر شکمش و سوزش آلتش این اجازه رو بهش نمیداد.
نباید قبل از خواب آبمیوه میخورد که حالا مثانه ی لعنتیش برای تخلیه به التماس بیفته.
سر چرخوند و به جونگ کوکی که غرقِ خواب بود نگاه کرد.
چتری هاش روی پیشونیش سُُر خورده و لبهاش از هم باز مونده بود.
زنجیره کوتاهِ گوشواره اش روی خط فکش افتاده و برق میزد.
تهیونگ لبهاش رو با زبونش خیس کرد و نگاهش رو گرفت تا بیش تر از این تماشاش نکنه.
باید به سرویس بهداشتی میرفت اما با وجودِ پاهای بی حسش قطعا به کمک احتیاج داشت.
لبهاش رو بهم فشرد و دست دراز کرد و از کنارش ویلچر رو جلوی تخت کشید.
کمی خودش رو روی تخت پایین کشید و با تغیر دادنِ مسیر بدنش از پشت به چرخ نزدیک شد، دسته اش رو محکم گرفت تا سرُ نخوره و بعد در حالی که نفسش رو حبس کرده بود و فشار زیادی رو به بدنش اعمال میکرد، خودش رو روی ویلچر انداخت که قدمی عقب ُسُر خورد و با کمر به زمین افتاد.
جونگ کوک با وحشت از خواب پرید و از تخت پایین اومد" اوه ته..خدایا..چیشده؟ حالت خوبه؟"
حس میکرد کمرش خرد شده با اینحال دستِ پسر رو پس زد و سعی کرد بلند بشه که جونگ کوک هینِ وحشت زده ای کشید و دسِتِ  خونیش رو بالا آورد" خون میاد..زخمی شدی.."
تهیونگ ناله ی کوتاهی کرد و بالا تنه اش رو بلند کرد" برو عقب"
جونگ کوک اصلا نمیدونست اون شیشه ها از کجا اومدن، انقدری خسته و خواب آلود بود که حتی صدای شکستنشون رو هم نشنیده بود، از سر شب تا زمانی که خوابش ببره گوشهاش رو به صدای تهیونگ و حرکاتش روی تخت تیز
کرده بود تا اگر اتفاقی افتاد بیدار بشه و حالا، تهیونگ پسش میزد!
" بذار کمکت کنم، صبر کن الان بلندت میکنم."
اما تهیونگ مقاومت بیشتری کرد، جونگ کوک رو محکم به عقب هل داد و از توی تاریکی به تیزی نگاهش کرد" بهم دست نزن! برو از اتاق بیرون!"
دلش بهم پیچید و صداش رنگِ شکستگی گرفت" تهیونگ چرا اینجوری میکنی؟ میخوام کمکت کنم.."
دوباره جلو اومد و از بازوی ورزیده ی همسرش گرفت تا بلندش کنه و اون رو روی چرخ بنشونه که پای بی حِسِ  تهیونگ ُسُر خورد و دوباره زمین افتاد" راحتم بذار جونگ کوک!"
پسر کوچکتر اما برای کمک به همسرش مصمم بود،دستش رو بالا برد تا آباژور رو روشن کنه و راحت تر بلندش کنه که تهیونگ با آرنجش اون رو عقب فرستاد تا مانعش بشه و جونگ کوک که انتظارش رو نداشت با زانو روی باقی شیشه ها افتاد..
از صدای هیسی که کشید تهیونگ ترسید و نگاهش کرد، به نظر میومد زانوش زخمی شده، اونقدری عمیق که حتی توی تاریکی هم میتونست رد خون رو ببینه و تهیونگ به قدری ترسید و هل شد که خودش رو فراموش کرد و صداش رو بالا برد" لعنت بهت جونگ کوک! گفتم از اتاق برو بیرون!!" ناله ی دردمندی کرد و عقب رفت" میخواستم کمکت کنم..تو زمین خوردی کمرت زخم شده.." تهیونگ فریاد کشید" گمشو بیرون!!!"
کسی به در اتاق زد و وارد شد" تهیونگ؟ چیشده؟" صدای پدرش رو که شنید تا حدی لرزش بدنش کم شد اما همچنان تند نفس میکشید و احساس انزجار نسبت به خودش داشت..
آقای کیم داخل اومد و خواست چراغ رو روشن کنه که تهیونگ نذاشت" نه! ..اول جونگ کوک رو ببر بیرون بابا.
پاش رو بریده"
یوان هم بیدار شده و و حالا مقابل در بود، وقتی وضعیت پسرش رو دید، جلو رفت و کمکش کرد بلند شه، اون زخم لعنتی به قدری خون ریزی داشت که همه رو ترسونده بود، کیم با وحشت زانوی جونگ کوک رو نگه داشت و صداش زد" باید زنگ بزنیم اورژانس جونگ کوک حتما بخیه لازم داره"
سری به نشونه ی منفی تکون داد و به حمومی که انتهای راهرو بود اشاره کرد" میرم اونجا میبندمش، نگران نباشید.
میخواستم به تهیونگ کمک کنم ولی زورم نرسید" 
یوان اخمی کرد و زیرِ بازوش رو نگه داشت و به آقای کیم گفت بره سراغ تهیونگ.
خودش رو به پسرش کرد و صداش رو پایین آورد" چرا صدامون نکردی؟ تو میتونی یه مرد سی ساله رو بلند کنی جونگ کوک؟ "
جوابی نداد چون حتم داشت صداش میلرزه و مقابل پدرش شرمزده میشه، دلش پیش تهیونگ بود.
مردی که ظالمانه پسش زده و سرش فریاد کشیده بود، مردی که حالا با شونه های افتاده و نفِسِ  گرفته به شلوارِ خیس شده اش نگاه میکرد..

Love You So Bad | VKOOK - YOONMINWhere stories live. Discover now