Last Part🌪

6.9K 690 152
                                    


Last part.24

جونگ کوک با نگرانی از پشت اورژانس پایین اومد و تقریبا به دنبال تخت چرخداری که تهیونگ روش حمل میشد دوید..
اونقدر ترسیده و نگران بود که اهمیتی به اشکای جاری روی گونه هاش نمیداد..حتی دلش میخواست از شدت نگرانی برای حال تهیونگ جیغ بکشه..
تخت رو به بخش اورژانس منتقل کردن و دکتری که اونجا بود فورا معاینه رو شروع کرد..
قلب جونگ کوک با بیقراری توی سینه اش میتپید و چیزی جز تهیونگی که بیهوش روی تخت بود نمیدید..
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاده بود و هضم این صحنه ها برای جونگ کوک ممکن نبود..
گیج شده بود نمیدونست چیکار باید بکنه..شاید لازم بود به کسی خبر بده..
ولی حتی نمیدونست دیگه کی باید در جریان از حال رفتن تهیونگ قرار بگیره...با بیرون اومدن دکتر از پشت اتاقک شیشه ای اورژانس سمتش رفت"ح-حالش خوبه؟؟"
دکتر نگاهی به پسر کم سن و نگران مقابلش کرد و به تهیونگ اشاره زد"چه نسبتی باهاش داری؟!"
کمی مکث کرد اما بعدش جواب داد"د-دوست پسرشم..." دکتر سری تکون داد و برگه ای که پرستار بهش داد رو امضا زد"بیهوشیش بخاطر شوک عصبیه..اما باید ازش عکسبرداری بشه که مطمئن بشیم وقتی خورده زمین مشکلی پیش نیومده باشه..به خانواده اش اطلاع دادی؟"
جونگ کوک سری به نشونه ی مخالفت تکون داد"اونا..توی کره نیستن.." دکتر دستاش رو توی جیب روپوشش فرو کرد"بسیار خب..فعلا میبریمش عکس برداری ..البته وقتی بهوش اومد و سرمش تموم شد..بعد از اون اگر مشکلی نبود مرخصه..چند سالشه؟"
هنوز نگران بود و این حس مثل سرمای زمستون توی تموم وجودش نشسته بود.."30..سالشه"
دکتر سری تکون داد "حدس زدم..فشار اعصاب برای این سن خیلی زوده..سعی کن نذاری زیاد عصبی بشه!!"

دکتر بعد از حرفش جونگ کوک رو تنها گذاشت..تموم حس های بد و پشیمونی مثل یه مار بزرگ در حال پیچیدن دور گلوش و خفه کردنش بود..روی صندلی های همراه نشست و خودش رو بخاطر حرص دادن تهیونگ سرزنش کرد..دوست نداشت اتفاقی واسه ی عشقش بیفته..اون از بین میرفت اگه تهیونگ چیزیش میشد....

******
خانوم پارک سالاد رو روی میز گذاشت و نشست"فردا امتحان چی داری؟"
جیمین کمی از ماهی توی ظرفش برای یونگی گذاشت و جواب مادرش رو داد"فیزیک.."
پارک سری تکون داد و به یونگی اشاره کرد بیشتر بخوره"من فردا خونه نیستم اصلا.. میتونی بری خونه ی جئون ها!"
جیمین خیلی خونسرد کمی از نوشیدنی توی لیوانش خورد"نیستن..رفتن جیجو واسه تعمیرات"
مادرش اخم ریزی کرد"جونگ کوک که نرفته!!پس تنهاست؟؟" جیمین میدونست اگه از حالت خونسرد ساختگیش دربیاد مادرش تا جونگ کوک رو به خونه نکشه بیخیال نمیشه"تنها نیست..پیش دخترعمه اشه!"
یونگی بیخیال تر از جیمین کمی سالاد توی ظرفش ریخت "ماهیه خوشمزه ای شده خانوم پارک"
چشمای  خانوم پارک برقی زد"نوش جان"
جیمین که منتظر گیر های بیشتری از سمت مادرش بود وقتی دید لبهاش بخاطر تعریف یونگی کش اومدن نفس راحتی کشید..."دستت درد نکنه اوما..ما میریم یکم دیگه فیزیک بخونیم"
مادرش سری تکون داد و از پشت میز بلند شد تا ظرفارو جمع کنه"باشه خیلی طولش ندید صبح زود باید برید"

Love You So Bad | VKOOK - YOONMINWhere stories live. Discover now