Part46*آهنگ پیشنهادی prologue on piano رو پلی کنید*
هنوز خواب بود که صدای پیانو رو شنید.
این آهنگ اونقدری عمیق و ماهرانه نواخته میشد که جونگ کوک حتی با وجود خواب آلودگیش هم نمیتونست بهش بی توجهی کنه.
پلکهاش رو باز کرد و بعد از مکث کوتاهی از تخت پایین رفته، وارد نشیمن شد.
کسی پشت پیانو بود و آهنگ میزد.
میتونست سرشونه های آشنای تهیونگ رو تشخیص بده، لبخندی روی لبهاش نشوند و جلو رفت.
قصد نداشت با حرف زدن آهنگ رو قطع کنه و باعث حواس پرتیه همسرش بشه، فقط میخواست کنار تهیونگ باایسته و با نگاهش بهش نشون بده از این آهنگ لذت میبره.
اما وقتی جلوتر رفت و چهره ی تهیونگ مقابل چشمهاش قرار گرفت، نه تنها لبخندش پوچ شد بلکه تمام تلاشش برای حرف زدن در هم شکست!
"ته؟؟؟"
لبهای کبود شده ی تهیونگ باز شد و لبخند پر مهری زد، بیدارت کردم؟"
جونگ کوک با وحشت به صورتش اشاره کرد" چه بلایی سرت اومده؟ سرت کجا خورده؟"
دستهای مرد بالا اومد و بانداژِ کاملا خونیه پیشونیش رو لمس کرد" چیزی نیست."
جونگ کوک باور نمیکرد، جلو رفت و خواست به سرِ همسرش دست بکشه که تهیونگ عقب رفت،وقتی چشمهای پسر کوچکتر پایین خزید، متوجه ویلچری شد که تهیونگ روش نشسته بود..
یه شوکِ بزرگتر و حالا آهنگ حتی بدون دخالِتِ تهیونگ نواخته شده، حال هولناکی میساخت..
جونگ کوک به لرز افتاده و از نگاهِ تهیونگ خجالت میکشید، انگار که شرم میکرد به مردمک چشمهاش زل بزنه..
صدای تهیونگ رو شنید و بیشتر از قبل احساس حقارت کرد" بخاطر تو به این روز افتادم.بخاطر نجات دادن تو دارم از بین میرم."
جونگ کوک بغض کرد و پاهاش لرزیده، مقابل تهیونگ نشست" من..من متاسفم..حق با توعه من ..معذرت میخوام." اما تهیونگ حرفهاش رو نمیشنید و فقط با خشونت بیشتری کلاویه ها رو میفشرد..
جونگ کوک گریه کرد و به پاچه ی شلوارش دست کشید" لطف..لطفااا منو ببخش تهیونگ"
داشت میمرد و احساس خفگی میکرد، قطره ای خون از پیشونیه تهیونگ روی دستش چکید و وقتی سرش رو بالا آورد تمام صورت همسرش رو غرق در خون دید به حدی که حتی چشمهای تهیونگ هم مشخص نبود و اون لحظه جونگ کوک دوباره پلکهاش رو وا کرد و با وحشت روی تخت نشست!کابوس بدی بود..
تند نفس میکشید و به اطرافش نگاه میکرد،ضربان قلبش جایی کنار لبهاش شنیده میشد و هنوز صدای اون آهنگ رو بین گوش هاش میشنید.
ملافه رو کنار زد و از اتاق بیرون رفت تا تهیونگ رو پیدا کنه.
وقتی مرد رو توی نشیمن و آشپزخونه ندید، سمت تراس رفت و درست قبل ازینکه کاملا وارد بشه صدای آشنایی شنید!" بیمارم شرایطش بهتره.دیگه کاری اینجا ندارم..برمیگردم سئول.اما نه برای همیشه..گفته بودی آدرس ریجین رو برای پلیس بفرستم اما نمیتونم اینکارو کنم."
جونگ کوک اخمی کرد و با دقت بیشتری گوش سپرد تا حرفهارو واضح تر بفهمه.
نگاهش از کنار پرده به همسرش افتاد و بی حوصلگیش رو دید.
تهیونگ کلافه به نرده تکیه داد و به گردنش دست کشید.
"از اول نباید بهت اعتماد میکردم"
YOU ARE READING
Love You So Bad | VKOOK - YOONMIN
Fanfiction𝑳𝒐𝒗𝒆 𝒀𝒐𝒖 𝑺𝒐 𝑩𝒂𝒅 - بدجوری دوستت دارم قسمتی از فیک: تمام انگیزه ام از اومدن به این کتابفروشی فقط دیدن اون صورت بینهایت جذابشه ...وقتی رو به قفسه ها می ایسته و کتابهارو مرتب میچینه، وقتی پشت میزش میشینه و با نگاه فوقالعاده اش بهم نگاه میک...