Part 34⚡

2.6K 262 37
                                    

(چند ساعت قبل از تماسِ تهیونگ- زاویه ی راوی: جونگ کوک)

از یقه ی پسرِ مقابلش گرفت و اون رو به دیوار کوبید " واسه چی تعقیبم کردی؟؟"
اروین دستهاش رو به نشونه ی تسلیم بالا آورد و توضیح داد" تعقیبت نکردم جونگ کوک...اتفاقی دیدمت."
پوزخنِدِ  بدی زد و مشتش رو تنگ تر کرده، بیشتر به گلوی ارشدش فشار آورد" دیدمت که با موتور دنبالم اومدی! چی میخوای از من؟؟زندگیم بخاطر تو داره بهم میخوره لعنتی!!" اروین چند سُُرفه پشت هم بخاطر احساس خفگیش کرد و به مچ دست جونگ کوک فشار آورد تا ولش کنه" بذار ..بذار حرف بزنیم.."

جونگ کوک احتیاجی به حرف زدن نداشت.
اونقدری اعصابش خرد و حالش بخاطر حرفهای دکتر مولرخراب بود که حتی در خودش نمی دید بتونه عادی نفس بکشه!
اروین رو با ضرب ول کرد و ازش فاصله گرفته، سمتِ خیابون رفت اما صدای قدمهای اون پسر رو میتونست بشنوه.
نفسش رو کلافه بیرون داد و به عقب برگشت" دنبالم نیا!" اروین با ملایمت توضیح داد" باید باهات حرف بزنم جونگ کوک...خیلی مهمه"
مهمتر از حال تهیونگ چی میتونست باشه؟
نگاهی به ساعتش کرد و فهمید تا کمتر از یکساعت دیگه، همسرش به خونه میرسه.
باید زودتر میرفت تا برای قرار شامشون آماده بشه.
از طرفی بخاطر بی دقتیش حینِ رانندگی، تصادف کرده و ماشین رو به تعمیرگاه رسونده بود، پیاده یا با تاکسی  رفتن،خیلی طول میکشید.
دستهاش رو توی جیبِ شلوار کتانش برد و با اخمِ جا گرفته روی پیشونیش به اروین نگاه کرد" من رو برسون خونه ام." اروین سریع دستش رو بلند کرد و موتورش رو نشون داد" باشه.بریم"
پشتِ پسری که این روزها آرامش خودش و تهیونگش روگرفته بود، نشست و کلاهی که اروین سمتش گرفته بود رو روی سرش گذاشت.
ده دقیقه ای از راه افتادنشون میگذشت که جونگ کوک بخاطر شدتِ سردرد نمیتونست چشمهاش رو باز نگه داره.
از زمانی که در مورد بستری شدنِ تهیونگ شنیده بود و خودش توی گوگل با سرچ کردن های پشت هم،در مورد اختلال خونده بود، احساسِ حالت تهوع میکرد..
حتی تصور اینکه تهیونگ رو ازش جدا کنن و برای مدتی نامعلوم توی بیمارستانِ افرادِ نا متعادل از لحاظ روانی، بستری کنن، باعث میشد قلبش تیر بکشه و تیری تیز به سمتِ گیجگاهش رها کنه!
آروم به شونه ی اروین زد و کنار گوشش گفت" داروخونه اگر دیدی نگه دار، سرم درد میکنه."

اروین به محض دیدن اون ساختمانی که با تابلوئه نئونی خودش رو داروخانه شبانه روزی معرفی میکرد، از حرکت ایستاد و موتور رو کناری پارک کرد.
قبل از اینکه جونگ کوک کلاهش رو در بیاره تا پیاده بشه،خودش زودتر از موتور پایین اومد و بعد از گفتنِ اینکه مُسکن میخره، وارد داروخونه شد.
جونگ کوک چیزی نگفت و حتی دنبالش نرفت.
شاید اروین واقعا منظوری نداشت و خودش هم تحت تاثیرِ بدبینی های همسرش از ارشدش بدش میومد..
اما وقتی متوجه شد امروز، اروین در حال تعقیبش بوده تا زمانی که به تعمیرگاه برسه، از کوره در رفت و بهش تشر زد. لبش رو با زبونش خیس کرد و گوشیش رو درآورد تا به تهیونگ پیام بده که یادش اومد مولر گفته بود،دلتنگی های اون مرد رو قلقلک نده..
آهی کشید و گوشی رو به جیبش برگردوند. و منتظر شد تا اروین برگرده.
اروین همین حالاش هم خریدش تموم شده بود اما در حالِ تعویض قرص های مسکن، با قرص هایی بود که ریجین بهش داده بود.
نزدیکِ جونگ کوک رفت و بسته ی دارو رو سمتش گرفت و بطری آبی که خریده بود رو هم بهش داد.
جونگ کوک هم بیخبر از همه جا، یه کپسول از قوطی کف دستش انداخته و با چند قلپ آب،قورتش داد..
شاید هرگز حتی به ذهنشم نمیرسید،قرصی که به عنوان مسکن برای سردرد خورده، نوعی روانگردان  که حالش رو خراب میکنه باشه..
اونقدر خراب که حتی نفهمه کجاست یا هویتش چیه..
این ایده ی ریجین بود که جونگ کوک رو معتاد و نیازمند به مواد کنه تا حذف کردنش راحت تر باشه.
                                                          
اروین وقتی حاِلِ افتضاحِ جونگ کوک رو دید با ریجین تماس گرفت و اجازه داد خنده های از سرِ خوشحالیِ اون زن توی گوشش بپیچه.
"نیازی به بقیه ی قرصها نیست..یکم باهاش خوشبگذرون بعدم ببرش کنار دریاچه. بگو تهیونگ با قایق میاد دنبالش ،وقتی خواست خودش رو پرت کنه پایین، جلوش رو نگیر!"

Love You So Bad | VKOOK - YOONMINWhere stories live. Discover now