Part 32⚡

2.7K 271 71
                                    


دست دراز کرد و گوشیش رو از بین انگشتهای باریک همسرش بیرون کشید " کی بود؟"
بعد از مکثی که براش قدر یکسال بود،جواب داد " روانشناست.."
تهیونگ تا تهِ ماجرا رو خوند!
ابرویی بالا انداخت و سرتکون داد،اون مردکِ خبرچین احتمالا درمورد همه چیز به جونگ کوک گفته بود و این تهیونگ رو عصبی میکرد ..
با اینحال لبخندی روی لبش نشوند و گوشی رو روی راحتیِ هتل پرت کرد" نمیای حموم؟ خیلی وقته منتظرتم!" جونگ کوک بی توجه به نگاهِ گرم همسرش که تنِ هنوز لختش رو رصد میکرد، وارد اتاق شد و سمت چمدونشون رفت.
باید خودش میدید و مطمئن میشد!
نمیخواست حرفهای اون مرد رو باور کنه پس لباسها رو بیرون ریخت تا بهش ثابت شه تهیونگ چنین آدمی نیست که غیرقانونی با خودش اسلحه حمل کنه..
تمام لباسها رو بیرون ریخته بود ولی چیزی پیدا نکرد، کم کم داشت ریه هاش رو برای فرستادنِ بازدمی از جنس خیال خوش ترغیب میکرد که صدای تهیونگ رو شنید.
" زیپ پشتی رو باز کن"
دستش رو جلو برد و از داخلِ چمدون،زیپی که معمولا برای مدارک یا پول استفاده میشد رو باز کرد..
کلتِ سنگیِنِ  اتریشی کاملا ماهرانه اونجا جاسازی شده بود و جونگ کوک حس میکرد پشت کمرش از ترس یخ بسته!
" چرا؟ برای چی با خودت اسلحه داری تهیونگ؟"
تکیه اش رو از چهارچوب اتاق گرفت و جلو اومد " برای اینکه ازت محافظت کنم.."
پسر کوچکتر روی تخت نشست و ملافه رو روی پاهای لختش کشید " محافظت؟ تهیونگ تو به دکترت دروغ گفتی! به من دروغ گفتی! این چجور محافظتیه؟؟ تو قول دادی که درمان رو کامل کنی!!"
سمتِ همسرش رفت و پایین پاهاش روی زانوهاش نشست " منو ببین جونگ کوک! من هیچ مشکلی ندارم! تمام احمق های اطرافمون بخاطر میزان عشقی که بهت دارم بهمون حسادت میکنن! اونا میبینن نفسِ من به نگاهِ تو گره خورده، میخوان گره اش رو شُُل کنن اما من کورش میکنم! فهمیدی؟" نه..نمیفهمید..
نمیتونست تهیونگ رو درک کنه..
مگه باورش نداشت که دوسش داره؟ 
تهیونگ داشت زیاده روی میکرد و جونگ کوک فقط میدونست که این افراط،باعث پشیمونیش میشه..
دستش رو روی گونه ی تهیونگ کشید و لبخند غمگینی زد " من دوست دارم تهیونگ..هر اتفاقی که بیفته..هیچکس نمیتونه باعث بشه ترکت کنم..جز خودت...پس،خواهش میکنم ته..التماست میکنم خرابش نکن..."
ابروهای مرد بزرگتر بهم نپیچید اما ماهیچه های قلبش درهم فشرده شد..
جونگ کوک به ترک شدن تهدیدش کرده بود!
نگاهش رو بین مردمک های پسرش چرخوند و خونسردانه جواب داد " باشه." 
دوباره ایستاد و از بالا به چشمهای ناراحت و منتظر همسرش نگاه کرد، دست دراز کرد و کلت رو برداشت،همونطور که بررسیش میکرد خطاب به جونگ کوک گفت " پس قراره ترکم کنی! البته،اگر برای این کار بذارم زنده بمونی!"

با وحشت تکونی خورد و به اسلحه ای که سمتش نشونه رفته بود نگاه کرد و لب زد" چ..چیکار میکنی تهیونگ؟"
مرد بزرگتر شونه ای بالا انداخت و کلت رو آماده ی تیراندازی کرد" واضح نیست؟ میخوام بکشمت."
نگاهِ غریب و ترسناکِ تهیونگ برای به گریه افتادنِ قلب بیچاره اش کافی بود، وحشت کرده و احساس ضعف میکرد.. هیچ نشونی از شوخی بین اجزای صورتِ تهیونگ پیدا نمیکرد،همین باعث میشد نفسش بند بیاد بخاطر وضعیتی که توش گیرافتاده و خودش رو ناتوان حس میکرد..
" ب..برای چی ته؟..دیوونه شدی؟ بیارش پایین! من جونگ کوکم! حواست کجاست؟؟"
تهیونگ ذره ای زاویه اش رو تغیر نداد،در همون حین که به جونگکوکِ لرزونِ روی تخت نگاه میکرد،جواب داد " وارد زندگیِ من شدن برگشتی نداره کیم جونگ کوک! این فکر رو از سرت بیرون کن که بخوای ترکم کنی،فهمیدی؟"
جونگ کوک میدونست که نباید با این مرد مخالفت کنه چون در حالت نرمالی نبود..پس سرتکون داد و قبول کرد " باشه
..دیگه همچین فکری نمیکنم.."
تهیونگ اسلحه رو پایین آورد و کنارش روی تخت پرت کرد و همونطور که سمت حموم برمیگشت، صداش زد " تیر نداشت،نترس..بیا حموم آب خیلی وقته که باز مونده."

Love You So Bad | VKOOK - YOONMINWhere stories live. Discover now