Part 31⚡

2.8K 291 62
                                    

اروین برای تبریک به جونگ کوک جلو اومد اما حواسِ پسر پیش مردی بود که بی اجازه وارد پشت صحنه شده و با قدم های بلند و مردونه ای سمتش میومد.

"عالی بودی پسر، تعجب نکردم که نفر اول شدی!! مطمئن بودم میتونی"

لبخند ساده ای به اروین زد و تشکر کرد و چند قدم باقی مونده رو سمت همسرش برداشته، توی آغوشش فرو رفت..
لبهای گرم تهیونگ به گوشش چسبید و لب زد " فوق العاده بودی زندگیم.."
دستهاش رو پشت کمر تهیونگ کشید و یقه ی مرد رو برای ذخیره ی رایحه ی خاصش، پیدا کرد..
" همش بخاطر توعه.."
تهیونگ لبخندی زد و بهش نگاه کرد" تو استعدادش رو داری بیبی! اگر بخوای ادامه اش بدی من حمایتت میکنم" جونگ کوک متوجه نگاه خیره اروین شد و دست تهیونگ رو فشرد" اول بریم بیرون.."
حدس میزد اروین نسبت بهش حس هایی داشته باشه و اینعصبیش میکرد چون میدونست اگر تهیونگ بفهمه چه آشوبی به پا میشه..
از لحظه ی خروجشون تا زمانی که به  برج ایفل برسن، توی ماشین در مورد تصورات و خاطراتشون حرف زدن..
جونگ کوک انقدری بابت خاطراتی که به ذهن تهیونگ رسیده بود، احساس خوشحالی میکرد که این رو خنده های از ته دلش نشون میدادن..

" برای کریسمس اینجا میمونیم؟"

درحالی که پشت میز مینشست پرسید و منتظر به تهیونگ نگاه کرد، مرد پیچشِ شالگردنش رو باز کرد و اون رو پشت صندلیش گذاشت " سعی کردم سریعترین پرواز رو به خونه پیدا کنم اما تا بعد از سال نو ترافیک هوایی طول میکشه." 
جونگ کوک لبخندی زد و منویی که تهیونگ سمتش گرفته بود رو باز کرد " بابتش خوشحالم..هنوز خیلی جاها هست که دلم میخواد اینجا ببینم."
نگاهش رو روی نوشته های توی منو چرخوند و لبهاش روبهم فشرد.
تهیونگ این حالتِ متفکر پسرش رو دوست داشت و اگر بحثِ خودکنترلی و نصیحت های روانشناسش نبود، همونجا خم میشد و لبهای پسر رو با ولع میبوسید!

نگاهش رو بالا آورد و مردمکِ براقِ هامبرت رو غافلگیر کرد " تو بگو کدوم خوشمزه تره من نمیشناسمشون.."
دست دراز کرد و روی منو، انگشتش رو زیر اسم کشید" استیک و ترافلش خوشمزه اس، از خوراک اردک هم شاید خوشت بیاد"
پسر کوچکتر لبهاش رو با زبونش خیس کرد و منو رو به تهیونگ برگردوند " همون استیک و ترافل" 
مرد لبخندی زد و روبه گارسون که تازه به میزشون رسیده بود کرد " خوراک اردک و استیک، برای پیش غذاهم ترافل ." بعد از انتخاب نوشیدنی، گارسون تنهاشون گذاشت و جونگکوک فرصت کرد گوشیش رو که مدام توی جیبش زنگ میخورد رو بیرون بکشه " اوه جیمینه!"
به تهیونگ گفت و بلافاصله تماس رو جواب داد که صدای حرصی شده ی دوستش رو شنید " لعنتی دهن و سوراخت مشغولِ پذیرایی از کیمه دستاتم مشغوله که یه اس نمیدی؟؟؟" جونگ کوک که اخم بامزه ای بخاطر حرف جیمین روی صورتش نشسته بود جواب داد " هیچوقت بلد نیستی درست صحبت کنی!! اومدیم رستوران جشن یکساعت پیش تموم شد."
جیمین در حالی که دستش رو به دیوارِ سرویِسِ  تنگِ هواپیما گرفته بود تا سرگیجه اش رو کنترل کنه جواب داد " چیشد؟؟ برنده شدی؟"
لبخند از ته دلی زد و با خوشحالی توضیح داد " نفر اول شدم!
اونا بهم پیشنهاد بورسیه دادن اما تهیونگ گفت باید روش فکر کنیم..تو چیکار میکنی؟"

Love You So Bad | VKOOK - YOONMINМесто, где живут истории. Откройте их для себя