جیمین با چشمای گشاد شده گوشی رو توی دستش تکون داد"این چیه؟..تو هانی؟..تو چرا باید هان باشی؟؟ توضیح بده لعنتی"
یونگی سری تکون داد و سمت سکوی کنار پنجره چرخید دوتا کافه لاته ای که صبح زود خریده بود رو برداشت و روی زمین نشست"بیا اینجا بشین تا بگم"
جیمین یکباره دیگه به گوشی و اسم یونگی که به کره ای *هان*تایپ شده بود نگاه کرد...وقتی مقابل یونگی نشست دوباره صدای ناله اش بلند شد"شت..تموم این مدت تو با ..با جونگ کوک زوج بودی؟!" یونگی لیوان کاغذی ولرم کافه لاته رو سمتش گرفت"اره..خیلی وقته" جیمین توی چشماش زل زد و بدون اینکه اهمیتی به دست دراز شده یونگی و لیوان کافه بده لب زد"چرا؟"نفسش رو بیرون داد و لیوان رو پایین گذاشت"اتفاقی شد..می دونی که اون اولا رابطه ام نه با جونگ کوک نه با هیچ کس دیگه ای خوب نبود..وقتی براساس شانس توی بازی جفت هم شدیم و اون خودش رو معرفی کرد من درمورد خودم چیزی نگفتم..شاید فکر کنی قصدی بوده اما واقعا فکرش رو نمیکردم قراره چنین چیزی پیش بیاد...زمانی که کوک شروع کرد از کتابفروشی کیم تعریف کردن فهمیدم اگه بگم کی هستم اون دیگه باهام حرف نمیزنه..از یه طرفم واقعا کنجکاو بودم بدونم قضیه چیه
"..
جیمین وسط حرفش زیرلب غرید"بدجنس!!"
یونگی انگشتش رو روی لبهای جیمین فشرد"وسط حرفم نپر چیم...واسه همین درمورد اسمم چیزی نگفتم..اون گفت حس مزخرف و یک طرفه ای به اون مرد داره..هربار کلی دلیل می آورد که نباید عاشقش باشه و همش میگفت کاش یه راهی بود فراموشش کنم..من از خیلی قبل راجع به
احساسات دوهیون خبر داشتم و خود کوکی هم گفت دوسش داره اما نمیدونستم حسش با عشقی که به کیم داره فرق میکنه..وگرنه هرگز نمیذاشتم باهم باشن و همچین حماقتی رو مرتکب بشم..حالا از زمانی که فهمیدم اون دوتا باهمن و عشقشون دوطرفه است دارم سعی میکنم دوهیون رو متوجه کنم تا کوک رو مجبور نکنه..فقط همین"با اتمام حرفش درِ کاغذی لیوان رو برداشت و کمی ازش خورد..
جیمین نفسش رو ازاد کرد"شت..به دوهیون گفتی کوک بهش خیانت
کرده؟"
یونگی سمتش چرخید"نه جیمین..من هرگز انقدر مستقیم احساسات یک نفر رو نمیکشم....من فقط دارم ازش میخوام خودخواهانه تصمیم نگیره.." جیمین سری تکون داد و لیوان خودش که حالا کافه لاته ی سرد شده داخلش به چشم میخورد رو برداشت"امیدوارم همه چیز به ارومی پیش بره به اندازه کافی درمورد واکنش اقای جئون نسبت به وضعیت کوک نگران هستم..درسته با گی بودنش کنار اومدن اما راجع به تهیونگ..خیلی حس خوبی نسبت به زمانی که بفهمن ندارم"
یونگی دستش رو دور شونه دوست پسرش حلقه کرد"اقای جئون مرد با منطق و مهربونیه..لازم نیست نگران باشی به نظر من اون بیشتر از هرکسی خوشحالی و خوشبختی جونگ کوک رو میخواد"
جیمین اروم سرتکون داد و به لیوانش چشم دوخت..
یونگی لبخندی داد و با دستش شونه اش رو فشرد"حواسم بود که بوس صبح بخیرم رو پیچوندیاا!!"
لبای جیمین از هم باز شده و کش اومدن صدای خنده ی قشنگش بلند شد و یونگی هم لبخندش بیشتر شد"مین یونگی تو واقعا عوضی هستی ..وقتی صورت نشُسته، چشمم به اسم هان افتاد کپ کردم توقع داشتی اون لحظه ببوسمت؟"
یونگی ابرویی بالا انداخت و صورتش رو جلوتر بود"نه اون موقع..اما حالا میتونی بهم بدیش!!!"
لبخند کوچیکش رو جمع کرد و بدون حرف صورتش رو جلوتر برد و یونگی صبر نکرد تا جیمین فاصله اشون رو کم کنه خودش رو روی پسر کوچیکتر انداختو لباش رو بوسید..
YOU ARE READING
Love You So Bad | VKOOK - YOONMIN
Fanfiction𝑳𝒐𝒗𝒆 𝒀𝒐𝒖 𝑺𝒐 𝑩𝒂𝒅 - بدجوری دوستت دارم قسمتی از فیک: تمام انگیزه ام از اومدن به این کتابفروشی فقط دیدن اون صورت بینهایت جذابشه ...وقتی رو به قفسه ها می ایسته و کتابهارو مرتب میچینه، وقتی پشت میزش میشینه و با نگاه فوقالعاده اش بهم نگاه میک...