Part 25⚡

3.3K 319 63
                                    


باور نمیکرد تهیونگ چنین چیزی ازش بخواد"چی؟" تهیونگ با لحن قبلیش تکرار کرد" راضیم کن جونگ کوک!
بهم نشون بده چطور میتونی نظر همسرت رو عوض کنی. تو میدونی منظورم چیه!"
لبهاش به لبخند ناباوری کش اومد و با مردمکش حرکت دستهای تهیونگ رو که داشت عضوش رو از باکسرش بیرون میکشید، دنبال کرد"الان؟ تو..تهیونگ میفهمی داری چیکار میکنی؟ این رفتارت برام خوشایند نیست! نمیتونم قبول کنم!" خواست از روی زمین بلند بشه که تهیونگ چونه اش رو محکم گرفت و سرجاش نگهش داشت، همونطور که صورت جونگ کوک رو به سمت خودش محکم گرفته بود، توی صورتش غرید" از کی فرار میکنی جونگ کوک؟ از همسرت؟ پس تکلیف نیاز های من چی میشه؟!"
دستش رو روی دست تهیونگ گذاشت و به زحمت صورتش رو عقب کشید" تو مجبورم میکنی! داری تهدیدم میکنی که یا برات ساک بزنم یا بیخیال پروژه ام شم!..چطور میتونی چنین چیزی ازم بخوای؟"
تهیونگ توی صورتش داد زد" ازت میخوام چون من همسرتم!!!"
جونگ کوک لبهاش رو بهم فشرد و نگاهش رو از مردمک چشمهای مشکی تهیونگ گرفت.
نمیدونست مغزش کجا و چطوری جریانات رو تحلیل میکنه که اینطور دربرابر خواسته های تهیونگ کوتاه میومد..
پسری که هیچکس نمیتونست بهش دستور بده و خودش جزو لیدر زورگوهای مدرسه اش بود، حالا مطیعانه دستورات مردی که حکم همسرش رو داشت، انجام میداد و هربار که شکایتش سرکوب میشد، تسلیم تهیونگ شده، از موضع خودش عقب میکشید..
نمیدونست چرا عشق ازش یه ضعیف النفس ساخته تا نتونه در برابر نامهربونی های تهیونگ باایسته..
تهیونگی که هیچ شباهتی به آقای کیمِ کتابفروش نداشت..
همون مرد سی ساله ای که در همه حال مراعاتش رو میکرد و بخاطر رفتار بیش از حد مراقبانه ای که داشت، جونگ رو شیفته ی خودش کرده بود..
و این حقیقت که حتی اگر بخواد هم قلبش اون رو به انجام این حماقت ها مجبور میکنه، باعث آزارش میشد..
دستهاش رو بالا آورد و انگشتهاش رو دور الت خصوصیِ همسرش حلقه کرد..
می ترسید..
میترسید به جای لذت بردن از این عشقبازی، از حس نفرت لبریز بشه و ناخواسته احساس بدی به روابط جنسیشون پیدا کنه..
اما لبهاش رو از هم باز کرد و با اکراه زبونش رو روی عضو مردش کشید!
پلکهاش رو محکم بست تا واکنش اجزای صورت تهیونگ رو از لذتِ کاری که براش میکنه، نبینه..چون احتمالا حس فاحشه هایی که هیچ شباهتی بهشون نداشت رو پیدا میکرد!
اون ماهیچه ی تپنده ای که توی قفسه ی سینه ی مرد بزرگتر پادشاهی میکرد، با دیدن لبهای حلقه شده ی جونگ کوک دور عضوش ،افسارش رو به دست شهوت تهیونگ داده بود و اون مرد سی و یک ساله، با نزدیک کردن سر همسرش به خودش ،تمام آلتش رو توی حفره ی گرم دهنش فرو کرد! چشمهای جونگ کوک از اشک پر شد چون حالت تهوع گرفته بود و به نظر میومد روی راضی کردنِ هامبرتش اصرار داره که میخواست بی نقص انجامش بده..
اینکه تهیونگ همچین چیزی ازش خواسته بود، بی معنی و ترسناک به نظر میرسید، فکر اینکه نکنه توی روابط جنسیشون کمبودی برای مرد ایجاد کرده بود به جونش افتاد و تمرکز رو ازش گرفت.
تهیونگ موهای پسرش رو کشید و با هیس بلندی خودش رو توی دهنش کوبید و از حس کشیده شدن زبون خیس و گرم جونگ کوک روی طول آلتش، پلکهاش رو با لذت بست.. جونگ کوک برای نگه داشتن تعادل خودش پاهای تهیونگ رو بغل کرد و با چشمهایی که بخاطر حجم عظیم داخل دهنش ،خیس شده بودن، به همسرش چشم دوخت..
تهیونگ لبهاش رو خیس کرد و با چند ضربه ی نهایی به اوج رسیده ،داخل دهن همسرش کام شد.
بینیِ جونگ کوک رو نگه داشت و لبهاش رو بوسید، پسر کوچکترمجبور شد برای نفس کشیدن تمام محتویات دهنش رو قورت بده و چون که از روی اجبار بود، معده اش نپذیرفت و بخاطر حجوم محتویات کیسه ی گوارشی لعنتی به دهنش ،تهیونگ رو کنار زد و سمت سرویس دووید...
صدای عق زدن های جونگ کوک باعث شد آه سنگینی بکشه و صورتش رو بین دستاش بگیره، پیشنهادات بی شرمانه ای که توی ذهنش برای همسرش ردیف شده بودن، مال خودش نبودن اما تهیونگ از کارش پشیمون نبود و این بخشِ ترسناک قضیه رو نشون میداد.
تقه ای به در کوبید و صداش زد" جونگ کوک؟ حالت خوبه؟" شیر آب رو بست و در رو باز کرد" متاسفم.."
منتظر به همسرش نگاه کرد که جونگ کوک با نگاه مملو از تاسف ادامه داد" نتونستم..قورتش بدم"
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و از مقابل سرویس بهداشتی کنار رفت" این رو خودم هم دیدم جونگ کوک."
به دنبال همسرش وارد اتاق شد و با لحنی عاجزانه صداش زد" دست خودم نبود ته..واقعا میخواستم قورتش بدم اما نتونستم.."
به مردش که لباسهاش رو در میاورد تا به حموم بره، نگاه کرد" من مقصر نیستم.."
تهیونگ سر تکون داده، خم شد و لبهای برجسته ی جونگ کوک رو بوسید" میدونم، تا من دوش بگیرم با دوستت تماس بگیر که برای شام به اینجا بیاد"
صورتش از هم باز شده و لبهاش به لبخند بزرگی کش اومدن ،از گردن تهیونگ آویزون شد و لبهاش رو عمیق و محکم بوسید اما با ورود زبون تهیونگ به دهنش،عقب کشید و نگاهش رو دزدید و بدون صحبتی،آخرین تشکرش رو هم کرد و از اتاق خارج شد!
وخامت اوضاع برای جونگ کوک مشخص بود، حالا به مرحله ای رسیده بود که باج جنسی به همسرش، خواسته هاش رو براورده میکرد، تیغه ی کمرش از این فکر یخ زد و احساس حقارت روی قلبش چنبره زده، تمام خوشیش رو زایل کرد... قدمی به جلو برداشت و گوشی رو به گوشش چسبوند" سلام اروین..متاسفم نمیتونم به خونه ات بیام،اشکالی نداره اگر برای شام دعوتت کنم؟"

Love You So Bad | VKOOK - YOONMINWhere stories live. Discover now