Part 5⚡

3.7K 486 140
                                    


وقتی یه نفر تصمیم بگیره برای نگه داشتن با ارزش ترین دلیل زندگیش همه ی تلاشش رو بکنه باید این رو هم در نظر بگیره که گاهی وقتا برای بدست اوردن کامل یکسری دوست داشتنی ها مجبوره چیز هایی یا کسانی رو از دست بده..
برای تهیونگ این مهم نبود..اهمیتی نمیداد اگه یوان با عصبانیت اون رو از خونه اش بیرون پرت کنه یا حتی به صورتش سیلی بزنه و به جرم خوابیدن با پسرش به پلیس معرفیش کنه...
حتی اگر پشت میله های زندان هم میفتاد عقب نمیکشید...
چیزی نبود که بشه ازش گذشت ..اون جونگ کوک رو از دست نمیداد ..حتی حاضر نبود کمی دوریش رو توی دوران بیماریش تحمل کنه و حالا...
نمیتونست اجازه بده به همین راحتی همه چیز تموم بشه...
بعد از اینکه یه دوش مختصر گرفته و صورتش رو اصلاح کرده بود با کت و شلوار طوسی رنگش خونه رو ترک کرده و حالا اینجا بود ...مقابل خونه ی عشقش..

زنگ در رو فشرد و منتظر موند..کمی بعد در باز شد و همینکه وارد حیاط شد یوان رو کنار درگاه در منتظر دید.."صبحتون بخیر اقای جئون.."

یوان سری تکون داد و داخل رفت روبه همسرش که توی اشپزخونه مشغول اماده کردن صبحانه بود کرد"میری اتاقش بهش بگو بیرون نیاد تا خودم بگم.."
سونمی باشه ای گفت و بعد از یه سلام و سرد و اروم به تهیونگ به ادامه پخت املتش مشغول شد...

روی راحتی های خونه نشستن و یوان صحبت کرد "یک هفته خونه نبودیم...و وقتی که بر میگردیم باید چمدون تورو توی خونمون اونم توی کمد پسرم ببینم...چرا؟..اینجا چیکار میکردی؟اونم وقتی خونه نبودم.."
تهیونگ نفس عمیقی کشید و جواب داد"سراغ مقدمه نمیرم اقای جئون...مستقیم حقیقت رو میگم اما نباید از روی احساسات یا عصبانیت تصمیم بگیرید..
اتفاقی که افتاده قرار نیست به حالت قبل برگرده ..نمیخوام توجیهش کنم چون...عشق چیزی نیست که توجیه بشه..."

به صورت پدر جونگ کوک که خیلی واضح از عصبانیت منقبض شده بود نگاه کرد و ادامه داد"من با جونگ کوک قرار میذارم...و این حس دوطرفه است..نه من مجبورش کردم نه اون من رو اغفال کرده!...دوسش دارم و خوشبختش میکنم...هم به خودش قول دادم هم به شما اطمینان میدم..."

یوان بین حرفش پرید "هیچ میفهمی چی داری میگی؟؟چطور جرات میکنی توی صورت من زل بزنی و بگی با پسر من رابطه داری ؟"
تهیونگ نگاهش رو از چشمای عصبی یوان نگرفت و با قاطعیت بیشتری ادامه داد"من از کاری که کردم پشیمون نیستم اقای جئون..حتی خودم رو سرزنش میکنم که کاش زودتر اقدام میکردم...من به جونگ کوک اسیب نمیزنم...بیشتر از هرکسی مراقبشم..همونقدری که دوسش دارم همونقدر هم روی از دست ندادنش پافشاری میکنم..."

اقای جئون صداش رو پایین اورد و از لای دندون های کلید شده اش با خشم غرید"تو گی نیستی کیم تهیونگ!!!"

با خروج سونمی از اتاق پسرش لحظه ای بینشون سکوت شد ..
یوان از همسرش خداحافظی کرد و به حال برگشت و تکرار کرد "تو گی نیستی مرد ...هیچ اطمینانی وجود نداره که تا اخرش عاشق جونگ کوک بمونی...تا همین چند وقت پیش با خواهر زاده ی من قرار میذاشتی...یادت رفته؟؟تو با یه دختر بودی حالا انقدر گستاخانه اومدی توی روی من نگاه میکنی و به رابطه ات با جونگ کوک اعتراف میکنی؟؟دیوونه شدی؟"
تهیونگ لبش رو با زبونش تر کرد و سعی کرد اروم جواب بده"میدونم که قبلش باید ازتون اجازه میگرفتم یا شما رو در جریان میذاشتم...اما..موقعیتی که توش بودیم این فرصت رو به ما نمیداد..بهتون حق میدم بخاطر رابطه پنهانیمون عصبانی بشید اقای جئون..اما...نمیتونم از جونگ کوک دست بکشم.."
یوان با حرص دستی توی موهاش کشید و مقابل تهیونگ رفت و نشست"میفهمی اصلا من چی میگم؟فقط داری حرف خودت رو میزنی...گفتم جونگ کوک گیه ولی تو نیستی..توِ لعنتی تا کمی قبل به دختر عمه اش میل داشتی ...از کجا معلوم دو فردای دیگه سراغ یه دختر دیگه نری...تعهدی وجود نداره...یه اطمینان محکم که به من بگه حست واقعیه...توقع داری حرفات رو باور کنم؟ چرا ؟ چون استاد دانشگاهی؟ یا چون سنت بالاست؟ "

Love You So Bad | VKOOK - YOONMINWhere stories live. Discover now