Part7 🌪

6.6K 1K 116
                                    


زمان کوتاهی بود وقتی نگاهاشون بهم دیگه افتاد و قلبهای دلتنگشون همدیگر رو توی نزدیک ترین فاصله پیدا کردن ..
همون زمان کوتاه برای تپش دیوانه وار قلب جونگ کوک به خاطر عطر دلنشین و خاص مردش کافی بود ..همه چیز در لحظه اتفاق افتاد و میل شدید خواستن جونگ کوک جوری به قلب تهیونگ سرازیر شد که مجبورش کرد دم عمیقی بکشه و عطر شامپوی وانیل موهای پسربچه رو به ریه اش هدیه کنه..
با صدای جیغ یوجونگ نگاه از هم گرفتن و جونگ کوک به عقب برگشت و تهیونگ فوری فرمون و چرخوند تا از برخورد به جدول جلوگیری کنه و خب حرکتش به موقع بود و تونست ماشین رو کنترل کنه ..
جونگ کوک نفس عمیقی کشید و سعی کرد قلب نا آروم شده اش از نگاه خیره ی چند لحظه پیشِ تهیونگ رو آروم کنه..
اون همه نزدیکی به اون مرد براش مثل سم خطرناک بود حالا بیشتر دلتنگ شده بود و قلبش بی طاقت تر به سینه اش میکوبید ..مطمئن بود خاطره ی این ثانیه ها تا چند روز توی ذهنش حک میشه و با فکر کردن به نگاه عمیق تهیونگ میتونه کمی امیدوار باشه ...
اما نخواست نشون بده ..خودش رو به بیخیالی زد و از شیشه بیرون رو تماشا کرد ..یوجونگ در حال ابراز خوشحالی بود و از تهیونگ به خاطر هیجانی که بهش داد بود تشکر میکرد ..
ولی حواس تهیونگ بهش نبود ..هنوز شیرینیِ عطر لعنتی موهای جونگ کوک رو حس میکرد و اونقدر عمیق بو کشیده بود که مغزش در حال پردازش اون رایحه به عنوان اکسیژن بود!..براش اون عطر اونقدر خواستنی و خوشبو بود که دلش خواست یکباره دیگه موهای جونگ کوک رو بو بکشه ..
خودشم نمیدونست چشه ..از این سردرگمی ها عصبی بود و اینکه براش راه حلی پیدا نمیکرد اذیتش میکرد و خشمش رو بیشتر میکرد ..
جلوی خونه پارک کرد ..
یوجونگ بعد از تشکر مفصّلی در رو باز کرد "راستی.."دوباره نشست و لبخند خجالت زده ای زد "من توی انتخاب واحدا به مشکل خوردم میتونی فردا باهام بیای دانشگاه ؟دایی سر کاره نمیتونه بیاد وقتمم خیلی کمه"
تهیونگ لبخنده خسته ای زد "باشه صبح میام دنبالت"همزمان چشمش به جونگ کوک بود که عکسالعملش رو ببینه ولی جونگ کوک درکمال بیخیالی پیاده شد و بدون هیچ حرفی رفت داخل..تهیونگ اخم کرد و با حرص زیادی دنده رو عوض کرد و بی توجه به خدافظیِ یوجونگ به سرعت از کوچه خارج شد ..فکرش مشغول شد "چرا بهم اهمیت نمیده ؟!نباید حسودی کنه ؟!ینی واقعا ازم متنفره؟!.....نه اون دوسم داره"
خودش رو توجیح میکرد ..حقیقتا ته دلش باور نداشت جونگ کوک ازش متنفر باشه این حقیقت براش آزار دهنده بود ..هرچقدرم که قبلا میخواست اون بچه رو از خودش دور کنه اما الان با همه ی وجودش نزدیکی و علاقه ی اون رو میخواست..
بدنش گر گرفته بود و این حجم از گرما براش بی سابقه بود ..بوی ادکلن زنونه و غلیظ یوجونگ کامل براش کمرنگ بود و به جاش عطر وانیل هنوز توی بینیش میچرخید ..لبخندی از این حس لذت بخش رو لبش نشست در حالی که توی وجودش آشوبی به پا بود ..
پشت چراغ قرمز رسید و ترمز کرد ..با حس برخورد پاش با چیزی به پایین نگاه کرد ..گوشی جونگ کوک هنوز اونجا بود در حالی که صفه اش روشن بود و تعداد تماس های از دست رفته ی "هیونگ"روش به چشم میخورد ..
خم شد و گوشی رو برداشت ..باید پسش میداد اما ..یه نیرویی مانع میشد ..یاد لحظه ای افتاد که گوشی از دست جونگ کوک پرت شد و اون لحظه ی کوتاه نگاهشون توی هم گره خورد ..با بوق ماشین پشتی به خودش اومد و فورا حرکت کرد ..پاک دیوونه شده بود ..گوشیه پسربچه دستش بود و با فکر به نگاه و عطرش غرق لذت میشد ..اینا براش عجیب بود و ..اعصاب خردکن ..چه بلایی داشت سرش میومد ...خیابون رو دور زد و سمت خونه جئون حرکت کرد ..به یوجونگ زنگ زد و بهش گفت گوشیه جونگ کوک توی ماشین جا مونده و میاد اونجا تا بهش برگردونه ..

Love You So Bad | VKOOK - YOONMINWhere stories live. Discover now