Part 12🌪

7K 842 292
                                    

دست هاش رو دور کمر جونگ کوک حلقه کرد و سرش رو برای تسلط بیشتر کج کرد ..
باور اینکه بالاخره به آرزوی دست نیافتنیش رسیده بود و رویایی که همیشه تو ذهنش پرورش میداد رو حالا توی واقعیت لمس میکرد براش سخت بود ..

جونگ کوک دستاش رو بالا آورد و دور گردنش حلقه کرد ..اجازه پیشروی میداد ..خسته شده بود ..دیگه نمیخواست منتظر بمونه *عشقی که هرگز دوطرفه نمیشه ..هرگز به سرانجام نمیرسه..دیگه نمیخوام ادامه بدم.. اون عاشقم نمیشه..*

پاهاش از حرکت ایستاد و نتونست جلوتر بره..تصور میکرد دوهیون بدون رضایتِ جونگ کوک،اون رو میبوسه و میخواست برای نجاتش اقدام کنه و حتی توی گوش دوهیون هم بزنه!!
اما حالا میدید که تصورات خوشبینانه اش کاملا غلط بود و اون بوسه دوطرفه است..
*جونگ کوک هم داره همراهیش میکنه پس..پس من اینجا چه غلطی میکنم؟!*
فورا عقب کرد کرد و پشت بهشون راه خونه رو ادامه داد..
ظاهرش خونسرد بود اما ..از درون داشت میسوخت ..ذره ذره ی وجودش در حال ذوب شدن تو آتش حسادتی بود که اون صحنه به جونش انداخته بود .*دوستش داره..دوستش داره که باهاش قرار گذاشته..لعنت به من ..لعنت به من که آخرشم دلم رو باختم*
وارد خونه شد و بی توجه به آهنگه لایتِ در حال پخش و جمعیتی که در حال رقص وسط سالن بودن سمت سرویس رفت ..
مقابل آینه ی روشویی ایستاد و به خودش نگاه کرد ..به ناگه ضربان قلبش رو شنید و حس کرد میتونه از همینجا هم کوبش قلبش به قفسه سینه اش رو ببینه ..
مشتش رو از آب پر کرد و به صورتش پاشید ..حالش خوب نبود ..عصبی بود و نگران!!*اگه ازش سوءاستفاده کنه چی..اگه اذیتش کنه چی..لعنتی نمیذارم..*
اخمی که کرده بود با دیدن خودش تو آینه از هم باز شد *نمیذارم؟؟..من کی باشم که نذارم..حتی دیگه فرد مورد علاقه اشم نیستم ..من لعنتی انقدر دیر کردم که تونست عشقی که بهم داره رو ندید بگیره..حالا من چی کار کنم؟.*
جفت دستاش رو به روشویی گرفت و بهشون تکیه زد .پشیمون بود و حس نفرت و خشم وجودش رو به لرز انداخته بود ..اما حالا کاری ازش ساخته نبود ..نمیخواست بین اون دونفر رو خراب کنه ..چون دیده بود چه قدر باهم خوب و جورن ..و صدالبته که هنوز مطمئن نبود جونگ کوک بهش علاقه ای داشته باشه یا نه ..نمیتونست جلو بره ..
اول از همه بخاطر یوجونگی که بیگناه وارد رابطه ی عاطفی کرده بودتش و حالا نمیخواست انقدر ظالمانه ولش کنه ..حداقل نه تا وقتی که تصمیم قطعی نگرفته ..
دوم بخاطر جونگ کوکی که کاملا نادیده اش گرفت و بهش فهموند دیگه حسی بهش نداره..*منم باید فراموش کنم..باید جلوی پیشروی حسم رو بگیرم*
مشتی آب دیگه به صورتش زد و تو آینه به خودش تشر زد "خجالت بکش مرد ..خودت رو جمع کن ..مثل پسرای هجده ساله رفتار نکن ..سی سالته جلوی تپش قلبت رو بگیر..نزار لوت بده ..پسر فراموشت کرده توعم همین کار رو بکن "
تقه ای به در خورد و صدای نگران یوجونگ به گوشش رسید "تهیونگ؟؟اونجایی؟"
شیر آب رو بست و دستمال رو از تو قفسه برداشت و صورتش رو خشک کرد "آره ..الان میام"
دستمال رو توی سطل انداخت و چنگی به موهاش زد و به سمت بالا هدایتشون کرد و مطمئن شد که بهم ریخته نباشن ..
با باز کردن در هیکل ضریف و نسبتا کوچیک یوجونگ مقابلش ظاهر شد "نگرانم کردی ..حالت خوبه ؟ببینمت ..از من ناراحت شدی؟"
دستش رو به سمت یقه اش برد و مرتبش کرد "خوبم ..چرا مگه چی کار کردی؟"
یوجونگ با ناراحتی زمزمه کرد "بخاطر اون بوسه که ..من"
سمتش برگشت و لبخند کمرنگی زد "ناراحت نشدم ..فقط غافلگیرم کردی انتظارش رو نداشتم"
لبخند دوباره روب لباش نقش بست و نفسش رو آزاد کرد  "جدی؟ همش فکر میکردم ازم عصبانی شدی ..دسته خودم نبود یهو ذوق کردم که تو دوست پسرمی"
یوجونگ خندید و تهیونگ تنها به زدن لبخندی اکتفا کرد ..حتی حال و حوصله ی ادامه ی این جشن رو هم نداشت ..و مشکل این بود که هنوز تا صرف شام مونده بود و فعلا بیشتر افراد در حال رقصیدن و تخلیه ی انرژیشون بودن ..
بازوش توسط یوجونگ کشیده شد و نگاهش رو به دختری که تقریبا ازش آویزون شده بود داد "چی شده ؟"
یوجونگ لباش رو جلو داد و به سالن رقص اشاره کرد "حتی اون دوتا هم دارن میرقصن اون وقت ما ها که اصلی تریم هنوز اینجاییم"
تهیونگ رد نگاه یوجونگ رو گرفت و با دیدن جونگ کوک و دوهیون که عاشقانه در حال رقصیدن تو بغل هم بودن خون به صورتش دوید و بدنش منقبض شد ..
نفس عمیقی کشید و بازوش رو از دست یوجونگ بیرون کشید "تو برو برقص من یکم خسته ام میشینم"
یوجونگ با ناراحتی نگاش کرد ..ولی چیزی نگفت و بهش حق داد که خسته باشه ..
سمت میزش رفت و کنارش نشست "منم کنارت میشینم بدون تو نمیرقصم .."
تهیونگ گیلاس نوشیدنی رو از روی میز برداشت و کمی ازش خورد "امشب شب توعه راحت باش "
یوجونگ لبخندی زد و با انگشتاش مشغول شد "ممنون بخاط همه چیز تهیونگ"
نگاهش رو به دختر کنارش داد که سرش پایین بود و با انگشتاش بازی میکرد "برای چی تشکر میکنی؟"
بی دلیل چشم هاش اشکی شده بود ..شاید هنوزم باور نمیکرد معلم مورد علاقه اش به عنوان دوست پسرش تو جشن قبولی دانشگاهش کنارش نشسته باشه.."برای اینکه بهم فرصت دادی تا عشق رو تجربه کنم"
سرش رو بالا آورد و موهاش رو پشت گوشش فرستاد "هرگز فکر نمیکردم روزی برسه که نامه رو بهت بدم و تو بخونیش ..همیشه برام یه رویا بودی تهیونگ هیچ وقت واقعی تصورت نمیکردم ..بابت اینکه قبولم کردی و کنارمی ممنونم"
لبخند کمرنگی زد و دستمالی از روی میز برداشت و سمتش گرفت "آرایش خوشگلت رو خراب میکنی دختر ..گریه چرا "
خندید و دستمال رو گرفت و زیر چشمش کشید "خودمم نفهمیدم"
بطری آب معدنی رو باز کرد و سمت یوجونگ گرفت "هیچ وقت به یه پسر نگو که همه ی رویاهات بوده ..رویاهای یه دختر شیرینی زندگیشه ..و همینطور یه نقطه ضعف برای ضربه زدن بهش ..من اونقدرا هم برات خوب نیستم ..اما تو دختر خوبی هستی یوجونگ "
دستش رو جلو کشید و دست تهیونگ رو لمس کرد "بیا فقط جلو بریم تهیونگ ..میخوام ببینم قلب هامون مارو تا کجا میبره.."
این جمله حس عجیبی بهش داد ..شاید لازم بود واقعا بهش فکر نکنه و جلو بره تا ببینه قلبش در آخر اون رو کجا میبره ..سردرگمی خوب نیست ..باعث میشه مدام از تصمیمت تو لحظه پشیمون بشی..
و تهیونگ همون لحظه حس کرد که باید واقعا انجامش بده ..کاری که یوجونگ گفت ..جلورفتن تا جایی که قلبت متوقفت کنه..

Love You So Bad | VKOOK - YOONMINWhere stories live. Discover now