Love You So Bad | VKOOK - YOONMIN

Part 10⚡

نگاه ناخوانای آقای جئون روی چشمهاش متمرکز شد.

سعی کرده بود به طور کامل همه چیز رو توضیح بده،نمیخواست هیچ زمینه ای برای ایجاد سوتفاهم باقی بمونه.

ولی سکوت مرد مقابلش بیشتر از چیزی که فکر میکرد طولانی شد.

نگران بود که که گفتن حقیقت بجای نزدیک تر کردنش به جونگ کوک،بینشون فاصله بندازه.

لبش رو بازبونش خیس کرد و جلو رفت"آقای جئون؟"

یوان که تا اون لحظه به تهیونگ خیره بود،نگاهش رو گرفت و به آسمون سورمه ای رنگ شب داد"جونگ کوک خبر داره؟"

تهیونگ سر تکون داد"بله.همه چیز رو بهش گفتم"

سرش رو پایین انداخت و نفس عمیقی کشید ."مطمئنی اون زن زندگیتون رو بهم نمیزنه؟"

تهیونگ لبخندی به آقای جئون زد و برای اطمینان دادن بهش با لحن مطمئنی جواب داد"نگران نباشید آقای جئون من مراقب همه چیز هستم و نمیذارم کسی جونگ کوک رو ازم بگیره!!"

لحن قاطعش برای یوان هیچ جای شکی باقی نمیذاشت..

لبخند کمرنگی زد و دستی به شونه ی تهیونگ کشید"خوبه"

قبل از اینکه یوآن از تراس خارج بشه تهیونگ دوباره صداش زد...

*****

وقتی به خونه برگشتن،انقدری از تحمل اضطراب در تمامِ مدت مهمونی خسته بود که تا خودش رو روی تختش انداخت،پلکهاش در حال سقوط روی هم بودن..

تقه ای به در خورد و سونمی وارد اتاق پسرش شد.

آروم روی تخت نشست و به مادرش که با لبخند سمتش میومد نگاه کرد"به نظرت از من خوششون نیومده؟"

لیوان شیری که گرم کرده بود رو دست جونگ کوک داد و صحبت کرد "به نظرم اون ها هم نگران آینده ای هستن که انتخاب کردین."

لیوان رو بین دستاش گرفت و بدنه ی گرم شده اش، به لطف دمای شیرِ داخلش رو لمس کرد ."خانوم کیم جوری رفتار میکرد که انگار دوست داره من رو از خونه ی پسرش بیرون پرت کنه.."

سونمی خیلی جدی پسرش رو نگاه کرد "حق داره!"

با ناراحتی سرش رو بالا آورد"مامان..."

مادرش همونطور که از کنارش بلند میشد و سمت در میرفت ادامه داد"اون یه مادرِ کوک.حالا بهتره بخوابی فردا ظهر امتحان داری!شب بخیر"

جواب مادرش رو داد و بعد از خوردنِ نصفه شیری که هیچ طعم دهنده ی خاصی نداشت، روی تختش دراز کشید و به این فکر کرد چقدر دلش برای طعم عجیب شیرموز هایی که تهیونگش درست میکرد ، تنگ شده..

پلکهاش رو بست و سعی کرد بخوابه قبل از اینکه دلتنگی وادارش کنه تا نیمه شب با مردش تماس بگیره.