4

1.1K 141 2
                                    

با کمک برادرش از ماشین پیاده شد ، بدنش وحشتناک درد می کرد اما خب نباید به روی خودش می آورد

برادر بزرگش دستش رو دور کمرش حلقه کرد و جین بهش تکیه کرد

مادرش به همراه چهار برادر دیگه اش پیاده شد ، پدرش زودتر از اونا اومده بود تا بتونه با آیس هم کلام بشه

از صبح یه عالمه مسکن خورده بود اما هنوزم درد داشت و بدنش کوفته بود

آرایش کمش و لباسای رنگ روشنش به زیبایی ذاتیش اضافه کرده بود

به کمک برادرش وارد سالن شدن و پشت نزدیک ترین میزی که خالی بود نشستن......

نامجون و تهیونگ از سیگار های برگشون کام می گرفتن و کوک چشمش دنبال کسی بود که منتظر بود بیاد

با خوردن بوی شکلات شیری و کلوچه چشمای آبیش برق زد و نگاهش رو دور سالن گردوند

اما وقتی کسی رو که می‌خواست پیدا کرد تمام ذوقش پرید ، کوک جین رو در حالی دید که اصلا نمی تونست روی پاهاش بایسته

بغض گلوش رو گرفت و بی توجه به تهیونگ و نامجون بلند شد و به سمت میزی که نزدیک در ورودی بود رفت

با رسیدن به میز جین رو آروم بغل کرد اما بازم جین دردش اومد و آخ ناچیزی از دهنش بیرون پرید

کوک: جینی خیلی حالت بده درسته ؟

جین: درد دارم کوک

کوک: الهی فدات بشم

سوجین بلند شد و کوک جاش نشست و جین سرش رو روی شونه دوست و رفیق و البته پسر عموش گذاشت

کوک: چندبار بهت گفتم بیا پیش منو تهیونگ چند بار خود تهیونگ بهت اصرار کرد بیای پیش ما چرا اینقدر لجبازی می کنی

جین: میشه منو ببری خیاط بوی سیگار و آلفاها داره خفم می کنه

کوک: باشه عزیزم بلند شو بریم

و آروم جین رو بلند کرد و با هم به سمت در ورودی حیاط که نه باغ رفتن تا جین یه هوایی تازه کنه

جین رو توی آلاچیق برد و جین به نرده ها تکیه داد

کوک: خیلی حالت بده ؟

جین: کوک

با شنیدن لحن پر بغض جین قلبش گرفت

کوک: جانم

جین: می دونی برای چی اینجام ؟

کوک سکوت کرد تا جین ادامه بده

جین: برای اینکه شاید اون آلفای سلطنتی ازم‌ خوشش بیاد و من .....من بشم هرزه شخصیش

کوک چشماش رو از عصبانیت بست و رنگ روشن آبی چشماش هر لحظه تیره تر میشد ، البته کوک منظورش رو از آلفای سلطنتی نفهمید چون غیر از نامجون الفاهای سلطنتی دیگه ای هم داخل جشن بودن

ICE  [Namjin]Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu