دو هفته از مرگ گئوم می گذشت و مراسم خاکسپاری و عزاداری تموم شده بود
به پیشنهاد نامجون الان توی جت شخصیش در حال سفر به جزیره کاپری تو ایتالیا بودن
جین: نامجون
نامجون: جانم
جین: میگم بهتر نبود هفته دیگه می رفتیم آخه این هفته هست من شروع میشه ؟
نامجون: اشکال نداره عزیزم تا هر وقت که بخوایم می تونیم بمونیم
جین: اوه خب باشه
سرش رو به سمت پنجره برگردوند و نیشخند شیطون نامجون از نگاهش دور موند ......
از جت پیاده شدن و به سمت خروجی رفتن ، سوار لیموزین که منتظرشون بود شدن و به سمت ویلای نامجون حرکت کردن
توی راه حرفی بینشون رد و بدل نشد چون هر دو خسته بودن ، با رسیدن به ویلا جین لبخند خسته ای زد
از ماشین پیاده شدن و به سمت ویلا رفتن ، جین ویلا رو از نظر گذروند
نامجون با دیدن چهره کنجکاوش خنده آرومی کرد و از پشت بغلش کرد
نامجون: خوشت اومد زندگیم
گردنش رو بوسید و رایحه شیرینش رو نفس کشید
جین: اوهوم خیلی قشنگه نامجون
نامجون: بریم دوش بگیریم ؟
جین: آره بریم بعدشم بخوابیم من خوابم میاد
خب این اثرات هیتش بود و قبل از هیت و داخل هیت فوق العاده خواب آلو میشد
با هم رفتن بالا و وارد دومین اتاق شدن ، به سمت حمام رفتن و داخلش شدن
تمام لباس هاشون رو در آوردن و داخل وان نشستن ، نامجون آب گرم رو باز کرد و بعد از پر شدن وان آب رو بست
نامجون: جینی
جین: جانم ؟
نامجون: من بچه می خوام
جین شکه از حرف یهویی نامجون به سمتش برگشت و وقتی نگاه جدی نامجون رو دید نتونست چیزی بگه
خودش هم دلش بچه می خواست اما خب یکم زود نبود ؟ اما اونا هر دو بچه می خواستن پس گور بابای زمان
جین: من.....من مشکلی ندارم
نامجون لبخندی زد و از لباش یه بوسه محکم و طولانی گرفت
جین: عااا اخخخخخ
نامجون: چی شد ؟ خوبی ؟
جین: س....سینه هام .....اخخخخخ
نامجون: هیشششش
سینه های امگاش همیشه قبل هیت تیر میکشید ، دستای جین رو از سینه هاش جدا کرد و دستای خودش رو جایگزین کرد
YOU ARE READING
ICE [Namjin]
Short Storyنام: یخ 💫 کیم نامجون ، آلفایی که بخاطر بی رحمی و سرد بودنش به آیس معروفه جئون سوکجین که بعد از پنج برادر آلفا امگا به دنیا اومده ، بسیار زیبا و مهربونه اما از طرف پدرش مورد تحقیر و قراره میگیره و کتک می خوره حالا چی میشه اگر امگای آسیب دیده ما جفت...