44

672 73 3
                                    

دو هفته از مرگ گئوم می گذشت و مراسم خاکسپاری و عزاداری تموم شده بود

به پیشنهاد نامجون الان توی جت شخصیش در حال سفر به جزیره کاپری تو‌ ایتالیا بودن

جین: نامجون

نامجون: جانم

جین: میگم بهتر نبود هفته دیگه می رفتیم آخه این هفته هست من شروع میشه ؟

نامجون: اشکال نداره عزیزم تا هر وقت که بخوایم می تونیم بمونیم

جین: اوه خب باشه

سرش رو به سمت پنجره برگردوند و نیشخند شیطون نامجون از نگاهش دور موند ......

از جت پیاده شدن و به سمت خروجی رفتن ، سوار لیموزین که منتظرشون بود شدن و به سمت ویلای نامجون حرکت کردن

توی راه حرفی بینشون رد و بدل نشد چون هر دو خسته بودن ، با رسیدن به ویلا جین لبخند خسته ای زد

از ماشین پیاده شدن و به سمت ویلا رفتن ، جین ویلا رو از نظر گذروند

نامجون با دیدن چهره کنجکاوش خنده آرومی کرد و از پشت بغلش کرد

نامجون: خوشت اومد زندگیم

گردنش رو بوسید و رایحه شیرینش رو نفس کشید

جین: اوهوم خیلی قشنگه نامجون

نامجون: بریم دوش بگیریم ؟

جین: آره بریم بعدشم بخوابیم من خوابم میاد

خب این اثرات هیتش بود و قبل از هیت و داخل هیت فوق العاده خواب آلو میشد

با هم رفتن بالا و وارد دومین اتاق شدن ، به سمت حمام رفتن و داخلش شدن

تمام لباس هاشون رو در آوردن و داخل وان نشستن ، نامجون آب گرم رو باز کرد و بعد از پر شدن وان آب رو بست

نامجون: جینی

جین: جانم ؟

نامجون: من بچه می خوام

جین شکه از حرف یهویی نامجون به سمتش برگشت و وقتی نگاه جدی نامجون رو دید نتونست چیزی بگه

خودش هم دلش بچه می خواست اما خب یکم زود نبود ؟ اما اونا هر دو بچه می خواستن پس گور بابای زمان

جین: من.....من مشکلی ندارم

نامجون لبخندی زد و از لباش یه بوسه محکم و طولانی گرفت

جین: عااا اخخخخخ

نامجون: چی شد ؟ خوبی ؟

جین: س....سینه هام .....اخخخخخ

نامجون: هیشششش

سینه های امگاش همیشه قبل هیت تیر میکشید ، دستای جین رو از سینه هاش جدا کرد و دستای خودش رو جایگزین کرد

ICE  [Namjin]Where stories live. Discover now