18

1K 117 5
                                    

بعد از یکم دیگه قدم زدن جین از حرکت ایستاد و لباش رو آویزون کرد

نامجون: چی شد زندگیم ؟

جین: خسته شدم میشه برگردیم

نامجون: چشم

نامجون به سمتش رفت ، دستش رو زیر زانو و دور کمر جین گذاشت و تو یه حرکت بلندش کرد

جین شوکه از کار نامجون دستاش رو دور گردنش حلقه کرد تا نیوفته

جین: منظورم این نبود بغلم کنی

نامجون: مگه نمیگی خسته شدی

جین: تو چی ؟

نامجون: من از بغل کردن تو خسته نمیشم توله

جین: من کجام تولست؟

نامجون همون طور که راه می افتاد گفت

نامجون: در مقابل من که توله تی بقیه رو نمی دونم

نامجون راست می گفت ، جین خیلی کوچولو بود ، از لحاظ قد بزور تا شونه نامجون بود و از لحاظ جثه نامجون صد برابرش به حساب میومد

چیزی نگفت و در عوض سرش رو داخل گردن نامجون فرو کرد ، رایحه تلخش عجیب براش آرامش بخش بود

نامجون: جین؟

جین: بله ؟

نامجون: از اینکه ازدواج کنیم مطمئنی؟

جین: آره مطمئنم

نامجون: پس من فردا بعد از دانشگاهت میام دنبالت تا بریم خرید کنیم

جین: چه خریدی مثلا؟

جین با لبای جلو دادش پرسید ، نامجون با دیدن لباس درشت جلو اومده جین لبش رو گزید و خیلی جلوی خودش رو گرفت تا لبای جین رو یه گاز محکم نگیره

نامجون: مثلاً انتخاب لباس هامون برای عروسی ، خریدن حلقه ، انتخاب تالار و تزییناتش، انتخاب شام و مخلفانش و کلی چیزای دیگه

جین: اوووو چقدر زیاد

نامجون: اما خب عجله ای هم در کار نیست

جین: واقعا ؟

نامجون: اوهوم

جین با دهن کوچولوش خمیازه ای کشید و سرش رو بین گردن و کتف نامجون گذاشت و چشماش رو بست

امروز خیلی خسته شده بود ، کلی با نامجون راه رفته بود و حرف زده بود

از آینده از اینکه قراره چطوری زندگی کنن و کلی چیزای دیگه

نامجون با حس نفس های منظمی که به گردنش می خورد به جین نگاه کرد

با دیدن چهره غرق در خوابش خنده آرومی کرد و سرعتش رو آروم تر کرد

اون لپای باد شده توی خواد و اون لبای جلو داده شده به شدت امگاش رو کیوت کرده بود.....

وقتی به ماشین رسید بزور در ماشین رو باز کرد و جین رو روی صندلی ماشین گذاشت

ICE  [Namjin]Where stories live. Discover now