31

836 74 7
                                    


به آرومی همراه کوک از پله های آرایشگاه پایین اومد ، از خوشحالی توی پوستش نمی‌گنجید

امروز قرار بود قانونا به عنوان همسر اعلا بشن ، از صبح همه توی هول و ولا بودن و هر کسی به کاری مشغول بود

از ساعت 8 صبح توی آرایشگاه بود ، دلش ی خواست هر چه زودتر همه چی تموم بشه و برسه به جایی که سند ازدواجش رو با الفاش امضا کنه

کوک: فین فین

سرش رو به سمت کوک برگردوند ، لبخندی زد و صورت کوک رو توی دستاش قاب گرفت

اشکاش رو آروم پاک کرد ، پیشونیش رو آروم و طولانی بوسید

کوک: هق هق خیلی خوشحالم هق هق جینی

جین: پس فرض کن ببین من دیگه چه حالیم

کوک: برای نامی هیونگم خیلی خوشحالم ، اون لیاقت یه جفت مهربون مثل تورو داره

جین خنده ای کرد و بوسه ای به بینی قرمزش زد و اشکاش رو پاک کرد

از آرایشگاه خارج شدن ، به محض خروج از آرایشگاه الفاهاشون رو دیدن

الفاش رو برانداز کرد ، کت و شلوار مشکی و پیراهن سفید ، موهای رنگ شدش و یه میکاپ خیلی کمرنگ

کوک: خدا امشب به دادت برسه جینی

جین: یاااا چرا؟

کوک: این طور نامی هیونگ نگاهت می کنه من بعید می دونن فردا بتونی راه بری

جین: ببند تا نبستم

کوک: اوکی اوکی من اصلا رفتم پیش الفام

کوک به سمت تهیونگ رفت و تو بغلش خزید

نامجون با دست گل رزی که تو دستش بود به سمت جین قدم برداشت

جین لبخند کوچیکی روی لباش نشوند ، نامجون دست گل رو با احترام به دستش داد

دستش رو پشت سر امگاش گذاشت و پیشونیش رو آروم بوسید

نامجون: خیلی قشنگ شدی زندگیم

جین: تو هم خیلی خوشتیپ شدی نامجونی

نامجون خنده کوتاهی کرد ، جین رو به سمت فراری مشکیش هدایت کرد

در رو برای جین باز کرد ، جین تشکر کوتاهی کرد و نشست

نامجون ماشین رو روشن کرد و به سمت کلیسا حرکت کرد......

توی کلیسا سمت راست پدر و مادر و برادری جین و سمت چپ یونمین و ویکوک نشسته بودن

پدر روحانی به همراه یکی از شاگرد های کلیسا هم توی مهراب ایستاده بودن

چون جیونگ هنوز پاش خوب نشده بود سوجین که برادر بزرگتر بود جین رو تا محراب همراهی می کرد

جین دستش رو دور بازوی برادرش حلقه کرده بود و آروم سمت جایگاه قدم بر می‌داشت

نامجون با لبخند و کمی استرس منتظر بود تا جین به جایگاه برسه

ICE  [Namjin]Where stories live. Discover now