35

750 74 6
                                    

بعد از یک شب پرخنده و شاد به عمران خودشون برگشتن ،. وارد سالن شدن

جین با نگاه به پله ها سرش از خستگی گیج رفت اما خودش رو نگه داشت ، نمی تونست به الفاش بگه بغلش کنه چون اون هم خیلی خسته بود

اولین پله رو بالا نرفته بود که روی هوا معلق شد ، جیغ خفه ای کشید و به نامجون نگاه کرد

جین: چیکار میکنی بزارم زمین

نامجون: خستگی از چهره ات می‌باره

جین: نامی بزارم زمین توهم خسته ای حتی بیشتر از من

نامجون بی اهمیت به حرفش جین رو توی بغلش بالاتر کشید و بوسه ای از لبای شیرین همسرش دزدید

از پله ها اروم اروم بالا می رفت ، جین معذب بود و می دونست الفاش خیلی خستس اما خب وقتی به اتاقشون رسیدن می‌ تونست با یه بوسه طولانی خستگی الفاش رو از بین ببره

وقتی به اتاق رسیدن جین در رو باز کرد و نامجون بعد از داخل شدن با پاش در رو بست

آروم امگاش رو روی زمین گذاشت و صاف ایستاد ، بوسه ای به شقیقه امگاش زد و به سمت کمد رفت

یه سوی شرت و شلوار خاکستری در اورد ، جین به سمت الفاش رفت

کت آلفا رو در اورد و روی میز اصلی گذاشت

نامجون: عزیزم خسته ای نیازی نیست

جین: تو بیشتر از من خسته ای نامجون امروز کار داشتی پس خسته تری

بعد از اون زیپ جلیقه مشکی آلفا رو پایین کشید و قبل از اینکه درش بیاره بوسه آرومی به قفسه سینه برنزی آلفا زد و لباش رو چند ثانیه همون جا نگه داشت
در آخر با صدای آرومی لباش رو برداشت

جلیقه رو هم کنار کت انداخت ، وقتی آلفا کامل لباساش رو عوض کرد اونا رو برداشت و به سمت حمام رفت

لباسای آلفا رو توی سبد حمام انداخت و برگشت توی اتاق

جین: دارد بکش منم لباسام رو عوض کنم میام

نامجون باشه ای گفت و روی تخت دراز کشید و منظر امگاش شد ، جین لباس خوابش رو از توی کمد در آورد

بعد از پوشیدن لباس خوابش کنار الفاش دراز کشید و توی بغل بزرگ و مردونه اش گم شد

نامجون بدن کوچولو و نرمش رو بغل کرد، رون تپل و سفیدش رو نوازش کرد

همون طور که به این نوازش ادامه میداد لباش رو روی لبای امگا گذاشت

امگا بی حرکت چشماش رو بست تا آلفا با بوسیدن لباش آرامش بگیره و خود گهگاهی همراهیش می کرد

لبای شیرین امگاش رو عین آبنبات مکید و ولشون کرد ،هر دو خسته بودن پس بیشتر از این کشش نداد

ICE  [Namjin]Where stories live. Discover now