37

717 75 2
                                    

جو ، جو خوبی نبود ، به هیچ‌وجه برادرای جین مدام به گردن پر از مارکش نگاه می کردن و خرخر آرومی می کردن

از اون طرف نامجون دستش رو دور امگای زیباش حلقه کرده بود و نگاه های خصمانه ای به پسر عمه بزرگ جین تحویل میداد

این بین جین بی تفاوت تر از همه تو بغل الفاش لم داده بود و ریلکس برای خودش میوه پوست میکند و قاچ می کرد

جیهان و سوریا ( عمه جین ) مشغول حرف زدن بودن یا بهتر بگیم سوریا حرف میزد و جیهان گوش می کرد

سر میز شام هیچ کدوم حرفی نزدن چون شاید بوی فرمون های نامجون کمی تند دشه بود و بقیه سعی می کردن با خوردن غذا خودشون رو مشغول کنن

جین: عزیزم

نامجون نگاهش رو به جین داد که داشت به بشقاب اشاره می کرد ، لبخندی زد و بوسه ای به شقیقه اش زد

برش نازک سیب رو برداشت و توی دهنش گذاشت و جین هم مشغول خوردن شد

سوریا: آلفا

نامجون: بله

سوریا: نظرتون راجب یه سفر چیه ؟

نامجون: یه سفر ؟

سوریا: بله ، همین جمعی که اینجان به علاوه برادر جیهان بریم سفر

نامجون خنده مردونه ای کرد

نامجون: من دوست دارم اما الان اوج کار منه ، فک نکنم بتونیم

راست گفته بود ، الان اوج کارش بود و از هر جا براش جنس میومد و به هر جا جنس صادر می کرد

سوریا: اوه پس هر موقع سرتون خلوت شد جیهان به من میگه تا من مقدماتش رو اماده کنم

نامجون: حتما

سوریا رو به جین که تیپ ساده ای زد بود کرد و گفت

سوریا: جینی بهتر نبود یه تیپ رسمی تر بزنی ؟

جین: اگر دفعه بعد ادمای مهم تری دعوت شدن حتما تیپ رسمی تری می زنم عمه جان

( رید بهش جر🤣)

سوریا لبخند کج و کوله ای زد و به صحبت با جیهان ادامه داد

نامجون لبش رو گاز گرفت تا بتونه جلوی خنده اش رو بگیره ، وقتی تونست خنده اش رو مهار کنه سرش رو نزدیک گوش امگاش برد و با صدای بمش زمزمه کرد

نامجون: تو از این حرفا هم بلد بودی و رو نمی کردی ؟‌ هوم ؟

جین: هههممم اما انگار تو خیلی خوشت اومد

نامجون: معلومه که خوشم اومد ، رسماً زدی نابود کردی بدبختو

خودش و امگاش ریز خندیدن و نامجون بوسه ای روی نوک بینیش گذاشت

جین رو بیشتر به خودش فشرد ، نگاهش به چشمای به خون نشسته گئوم افتاد ، پسر عمه بزرگ جین

پوزخندی زد و به حرف زدن با امگاش مشغول شد ......

ICE  [Namjin]Where stories live. Discover now