5

1.2K 135 2
                                    

اما جین ترسیده تر از این حرف ها بود و فقط تونست کمی توی جاش صاف بایسته

نامجون دوباره دستش رو بالا آرود اما وقتی چشمای آبی و ترسیده جین رو دید از کارش منصرف شد

خواست چیزی بگه که با صدای خدمتکار نتونست کلمه ای حرف بزنه

& قربان وقتشه بیاین کیک رو ببرین

نامجون نگاهی به جین انداخت و بین رفتن و موندن موند امت با اصرار خدمتکار نفس حرصی کشید و از اونجا رفت

با رفتن نامجون ، جین روی زمین لیز خورد ، پاهاش رو بغل کرد و سرش رو روی اونا گذاشت

طوری نکشید که اشکای مرواریدی و درشتش پایین ریختن ، استرس زیادی با وجود آیس اونم از فاصله اینقدر نزدیک کشیده بود

با دستی که روی شونش نشست از جا پرید و سرش رو سریع بالا آورد اما با دیدن برادر بزرگش توی بغلش خزید

یوجین بوسه ای به سر برادر کوچولوی کیوتش زد و کمکش بلند بشه

جین به یوجین تکیه داد و آروم به سمت سالن رفتن تا تو مراسم حضور داشته باشن.......

کلافه از حضور بی موقع و موقعیت بدی که توش بود پشت کیک بزرگ پنج طبقه ایستاد ، عدد بزرگ 27 روی کیک خودنمایی می کرد

کیک کوچکی رو به عنوان نماد با شمع جلوش آوردن و نامجون با لبخند مصنوعی شمع ها رو فوت کرد

بعد از اون کوک چاقوی تزیین شده رو بهش داد دو نامجون کیک رو برید

با بریدن کیک صدای دست توی عمارت پیچید ، بعد از بریدن کیک خانواده ها با توجه به میزان صمیمیتی که باهاش داشتن جلو اومدن و بهش تبریک گفتن و کادو هاشون رو روی میز گذاشتن

نامجون با چشماش دنبال امگاش بود ، امگایی که تازه پیداش کرده بود

اما وقتی امگاش رو توی بغل همسر جئون دید ابرو هاش بالا پرید ، پس امگاش پسر عموی کوک بود

لبخندی زد ، حالا که هویت امگاش رو فهمیده بود کمی از نگرانیش کم شده بود

نامجون تا اون امگای خواستنی رو توی بغلش نمی گرفت آروم نمی شد

با دیدن اینکه امگا رنگش پریده و نمی تونه روی پاهاش بایسته و به برادرش برای ایستادن تکیه داد اخم غلیظی کرد

اما با درک موقعیت دوباره لبخند مصنوعیش رو زد و جواب تبریک بقیه رو داد

بعد از اینکه همه به ترتیب کادو دادن و تبریک گفتن هر کسی سر میز خودش برگشت

نامجون هم به سمت میزی که از اول نشسته بود رفت و روی صندلی نشست

سیگار برگی روشن کرد و نگاهش رو به امگاش داد ، چرا امگاش اینقدر بی حال بود ؟ چرا اینقدر رنگ پریده بود ؟

ICE  [Namjin]Where stories live. Discover now