26

846 66 0
                                    

به اصرار نامجون ، یونگی از بیمارستان مرخصش کرد و برای ساکت کردن کل بیمارستان پول هنگفتی به حساب بیمارستان ریخت

توی طول مسیر جین عقب نشسته بود و نامجون هم دراز کشیده بود و سرش روی رون نرم و تپل جین بود

یونگی با سرعت آرومی بخاطر نامجون رانندگی می کرد و سعی می کرد از یک مسیر نزدیک بره

نامجون چشماش رو بسته بود و خواب و بیدار بود ، بخاطر دارو های مسکن و بی هوشی این طوری شده بود

اصلا از بیمارستان خوشش نمی اومد ، نه اینکه خاطره بدی ازش داشته باشه کلا از محیطش خوشش نمی اومد

بالاخره بعد از یک یا دو ساعت به عمارت رسیدن ، طبق گفته دکتر نامجون باید یک هفته استراحت مطلق داشته باشه

جین قبل از اینکه نامجون مرخص بشه به عمارت خودشون رفت و چند دست لباس و لوازم شخصی برداشت تا توی این یک هفته خودش از الفاش پرستاری کنه

با ایستادن ماشین نامجون چشم هاش رو باز کرد ، به کمک جین نشست و با کمک یونگی از ماشین پیاده شد

نامجون دستش رو دور گردن یونگی انداخت و با کمکش به سمت سالن اصلی عمارت رفت

برای بالا رفتن از راه پله عمارت جین م با اون جثه ظریفش به کمکشون رفت

یونگی: نیازی نیست جین

جین: هیونگ این طوری زودتر میرسیم اتاق

و اون یکی دست نامجون رو انداخت دور گردنش ، نامجون لبخندی به امگای کیوتش زد و سعی کرد بیشتر وزنش رو روی یونگی بندازه

بالاخره به اتاق رسیدن ، جین در رو باز کرد و جلو تر رفت تو و به سمت تخت رفت

پتوی روی تخت رو کنار زد ، نامجون روی تخت نشست و با کمک جین ارو آروم دراز کشید

نامجون نفس عمیقی کشید ، جین پتو رو روش انداخت و مرتبطش کرد

نامجون همین که سرش به بالش رسیده بود دوباره چشماش رو برای خواب بسته بود

لبخندی به آلفای خوابش زد و لباش رو سطحی بوسید و بعد همراه یونگی رفت بیرون

وقتی رفتن پایین با جیمین و کوک مواجه شدن ، خبببببب راستش این وسط یه اتفاق خوب هم افتاد

جیمین دوست دوران دبیرستان کوک و جین بود و به دلیل مهاجرت خانواده جیمین اونا از هم دور افتادن

و بعدها بخاطر درگیری هر سه امگا با خانواده هاشون یا مشکلات درسی ارتباطشون قطع شد

جیمین: حالش خوبه ؟

یونگی: اوهوم فقط بخاطر مسکن و بی هوشی خوابش میاد

جین: من میرم براش غذا آماده کنم

ICE  [Namjin]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang