20

1K 100 4
                                    

غذاشون رو براشون آوردن و هر دو در سکوت مشغول خوردن شدن .......

بعد از خوردن غذایی که نامجون اصلا چیزی ازش نفهمید از سر میز بلند شدن

سر میز نگاه نامجون همش روی جین بود ، طوری که لواش موقع غذا باد می کرد و لبای پفکیش غنچه ای میشد واقعا صحنه کیوتی بود

نامجون پول غذا رو حساب کرد ، از رستوران بیرون اومدن و به سمت ماشین رفتن

سوار شدن و نامجون ماشین رو روشن کرد

نامجون: خب اول کجا بریم ؟

جین: واقعا نمی دونم هیچ ایده ای ندارم

و بعدش لب بالاییش رو به طور کیوتی جلو داد ، نامجون با دیدن حرکت جین دستی به صورتش کشید

( تف به این زندگی ، درست کنارم نشسته و من نمی تونم اون لبای فاکینگ کیوتش رو کبود کنم ای تففففف)

با نفس عمیقی خودش رو آروم کرد

نامجون: بنظرم اول بریم سراغ حلقه

جین: باش

___________

نامجون دم جواهر فروشی نگه داشت ، جین با نگاه کردن به تابلوی جواهر فروشی خیلی جلوی خودش رو گرفت تا فحش به زمین نچسبه

اون جواهر فروشی مخصوص افراد فوق العاده ثروتمند و خر پول بود

از ماشین پیاده شدن، نامجون دستش رو دور کمر جین حلقه کرد و اونو به داخل راهنمایی کرد

با ورودش کلی آدم به سمتشون اومدن و تمام کسانی که داخل مغازه بودن بهش تعظیم نود درجه ای کردن

نامجون اخم محوی روی صورتش نشوند و سری برای حضار تکون داد

مرد پیری با عجله به سمت نامجون اومد و تعظیم بلندی به نامجون کرد

نامجون: ازتون ممنونم لطفاً صاف بایستید

با حرف نامجون همه صاف ایستادند و ساکن موندن تا ببین آلفای سلطنتی چه دستوری میده

& قربان خیلی خوش اومدین لطفاً دنبالم بیاید

نامجون پشت سر پیر مرد راه افتاد و چند تا از کارکنان پیرمرد هم پشت سرشون راه افتادن

جین: همیشه اینجا این طوریه ؟

جین آروم ازش پرسید

نامجون: من اولین باره اینجا میام

جین: واقعا ؟‌ آخه چرا ؟

نامجون: چون قبلنا فرشته ای مثل تو نداشتم

جین خنده آرومی کرد و بیشتر به نامجون چسبید ، نامجون بوسه ای به شقیقه اش زد و فشاری به کمرش داد

پیرمرد با رسیدن به اتاقی کنار ایستاد تا اول آیس و امگاش وارد اتاق بشن

نامجون و جین وارد اتاق شدن ، روی مبل دونفره قرمزی که اونجا بود نشستن

ICE  [Namjin]Where stories live. Discover now