( یک هفته بعد)
نصفه شب بود که به عمارت رسیدن ، هر دوشون به شدت از سفر خسته بودن
قطعا همه الان خواب بودن پس تصمیم گرفتن فردا صبح بهشون اطلاع بدم که اومدن
نامجون: جین وسایل رو ول کن صبح جمعشون می کنیم
جین: باشه پس بریم دوش بگیریم ؟
با لحنی که خواب ازش می بارید گفت ، نامجون خیلی خسته نبود اما جین نزدیک بود از خواب غش کنه
نامجون: نمی خواد بگیر بخواب فردا صبح دوتایی میریم
جین: باوشه
گوشی نامجون زنگ خورد و نامجون اون رو برداشت ، با دیدن شماره ناشناس اخمی از کنجکاوی کرد و تماس رو وصل کرد
نامجون: بله ؟
& قربان از انبار شمالی تماس می گیرم
نامجون: چی شده ؟
& قربان اینجا مشکلی توی بارها پیش اومده
نامجون: خیلی ضروریه ؟
& بله قربان
نامجون: باشه اومدم
گوشی رو قطع کرد و اونو توی جیب کتش گذاشت
جین: کی بود؟
نامجون: یه مشکلی پیش اومده من باید برم
جین: الان ؟ آخه خسته ای نمی تونی بزاری برای فردا ؟
نامجون: زود بر می گردم عزیزم
نمی دونست چرا اما دلش شور میزد ، می دونست اتفاق خوبی قرار نیست برای آلفاش بیوفته
جین: نامجون الان نرو
نامجون به سمت امگای لوسش رفت ، بغلش کرد و آروم لباشو بوسید و بوسه ای هم روی پیشونیش گذاشت
نامجون: عزیزم هیچی نمیشه نترس باشه ؟
جین: حداقل با یونگی هیونگ برو
نامجون: نیازی به یونگی نیست ، یه مشکل کوچیکه سریع حلش می کنم میام
جین: خیلی مراقب خودت باش باشه؟
با لبخند بوسه محکمی روی لبای امگاش نشوند
نامجون: چشم مراقبتم ، حالا برم ؟
جین: برو
لبخندی برای بدرقه آلفا زد ، تا ماشین باهاش رفت و بعد از اون با یه بوسه از هم خداحافظی کردن .....
سوجین: داره میاد
جیونگ: هههممم خوبه حالا باید منتظر بمونیم
پدر و پسر پوزخندی بهم زدن و تنها نگهبان باقی مونده اون انبار رو هم با یه گلوله کشتن
جیونگ برگه های رو روی میز گذاشت و به سوجین اشاره کرد که به سمتش بره
![](https://img.wattpad.com/cover/342283863-288-k628896.jpg)
YOU ARE READING
ICE [Namjin]
Short Storyنام: یخ 💫 کیم نامجون ، آلفایی که بخاطر بی رحمی و سرد بودنش به آیس معروفه جئون سوکجین که بعد از پنج برادر آلفا امگا به دنیا اومده ، بسیار زیبا و مهربونه اما از طرف پدرش مورد تحقیر و قراره میگیره و کتک می خوره حالا چی میشه اگر امگای آسیب دیده ما جفت...