15

1.1K 113 8
                                    


جیهان چیزی نگفت و با گوشه لباسش ور رفت به خوبی منظور برادرش رو فهمیده بود

جیهان و یونگی میز رو چیدن و بقیه رو صدا کردن تا برای شام بیان

شام با شوخیای یونگی و با پنج آلفا و جین و جیهان و خنده های کیوت و با نمک جین خورده شد

توی پذیرایی روی مبل ها نشسته بودن و کیک و قهوه می خوردن که در سالن عمارت باز شد

جیونگ با دست شکسته و سر بسته و پای لنگون به کمک دستیارش وارد سالن شد، کیهان با نگرانی به سمتش رفت و بقیه از تعجب خشکشون زد

یونگی پوزخندی زد و در کمال بی تفاوتی به نوشیدن بقیه قهوه اش مشغول شد

جیهان: چه بلایی سرت اومده؟ چی شده ؟ جیسان تو حرف بزن

جیسان: خانم آقا تصادف کردن

جیهان: تصادف ؟

یونگی: خواهر شوهرت باید استراحت کنه

یونگی همون طور که به سمت جیونگ می اومد گفت و دستش رو دور جیونگ حلقه کرد تا کمکش کنه

جیهان: با....باشه من میرم در اتاق رو باز کنم شماهم بیاریدش

یونگی: اوکی

جیهان جلوتر رفت و یونگی و جیسان هم به جیونگ کمک کردن تا راه بره

آروم آروم از پله ها جیونگ رو بالا بردن ، جیهان پتو رو کنار زد و کنار رفت

یونگی برای اینکه راحت تر جیونگ رو روی تخت برداره فشاره کمی به دنده هاش آورد اما بلافاصله بعدش داد جیونگ رفت هوا

یونگی سریع جیونگ رو روی تخت نشوند و دستش رو برداشت

جیسان: یادم رفت بگم سه تا از دنده هاشون شکسته

جیسان با شرمندگی گفت و اتاق رو ترک کرد

یونگی: تو برو من کمکش می کنم

جیهان: باشه باشه

و رفت پایین ، اونقدری سکه بود که یونگی رو سوال پیچ نکنه

یونگی من جیونگ رو در آورد و جیونگ رو روی تخت دراز کرد ، بالش رو زیر سرش تنظیم کرد و به بالش هم زیر دستش گذاشت

همون طور که بقیه لباس جیونگ رو الکی مرتب می کرد با صدا بمش گفت

یونگی: آیس فقط تا روز عروسی به تو نیاز داره اونم فقط بخاطر امگاشه پسسسس

دستش رو روی یقه پیراهن جیونگ نگه داشت و با چشمای طلاییش تو چشمای ترسیده جیونگ نگاه کرد و لبخندی زد

یونگی: از روزای آخر عمرت لذت ببر جئون

و چون ضربه آروم به صورتش زد و بلند شد ، لباسش رو توی آینه مرتب کرد و آلفای قبض روح شده رو تنها گذاشت

ICE  [Namjin]Where stories live. Discover now