22

948 100 6
                                    

با لبخند خسته ای کتش رو گوشه ای پرت کرد و خودش رو روی تخت انداخت

به سقف مشکی اتاقش زل زد ، سقف مشکی عین پرده سینما همه چیز رو دوباره برای نامجون نشون داد

از موقعی که توی رستوران بودن تا زمانی که تو حالت گرگی غروب خورشید رو تماشا کردن

نامجون: خب من الان توی توله رو تو بغلم می خوام

با خودش زمزمه کرد و نفس عمیقی کشید ، با ویبره رفتن گوشیش اون روی برداشت

با دیدن شماره یونگی گوشی رو جواب داد ، قبل از اینکه چیزی بگه صدای بلند تفنگ توی گوشش پیچید

دیگه نیازی نبود کسی چیزی بگه بلند شد ، کلت کمریش رو برداشت و کتش رو پوشید و سوییچ رو برداشت

پله ها رو دوتا یکی پایین اومد و با عجله به سمت ماشینش رفت

گوشیش رو به جی پی اس ماشین وصل کرد و بعد ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.....

به انبار متروکه ای رسید ، صدای تفنگ و گلوله همچنان می اومد

از ماشینش پیاده شد ، نفهمید که به اینجا رسید یا کی به افرادش گفته بود با ون های پر دنبالش بیان

الان فقط جون یونگی براش مهم بود ، بلافاصله با افرادش به سمت انبار هجوم بردن

در انبار رو با شدت باز کردن ، لحظه ای جنگ کوچیکی که توی انبار بود متوقف شد

نامجون نگاهش رو به دوست خسته اش داد که در حال شکوندن گردن یه آلفا بود

نگاهش رو به طرف مقابل دعوت انداخت ، با دیدن اون برده فروش عوضی ابروهاش بالا پرید

فرانسیس ، برده فروش بنام توی بازار کره ، چین ، تایلند و ژاپن ، دو رگه فرانسوی و کره ای و یه الفای خون خالص

فرانسیس: اوووو چه خبر رفیق قدیمی ؟

نامجون: چی می خوای فرانسیس ؟

فرانسیس: همه می دونن من چی می خوام ، من امگایی رو می‌خوام که تو از من دزدیدی

یونگی: چی میگی؟ تو که گفتی دعوت سر محموله است؟

فرانسیس: اگر تو و این رفیق حروم زاده ات یکم دیرتر ظاهر میشدین من تا حالا اون امگا رو برای خودم کرده بودم

فرانسیس عاشق دلخسته ای بود که قرار بود در ازای مبلغ هنگفتی جین رو برای خودش بکنه

با عرض بلند نامجون حضار که هیچی کل ساختمون به لرزش در اومد

فرانسیس از ترسش ناخودآگاه به نامجون شلیک کرد و گلوله به پهلوی نامجون خورد

نامجون: عاااااااااا

درد و سوزش وحشتناکی توی بدن نامجون پیچید اما خب این درد خیلی وقت بود براش عادی شده بود

ICE  [Namjin]Where stories live. Discover now