21

990 97 2
                                    

تو ی خلسه شیرین شون غرق بودن و هیچ کدوم راضی به شکستن بوسه نبودن ، با آرامش هم دیگه رو می بوسیدن و از حس کرد لباشون روی هم لذت می بردن
بالاخره اولین بوسه همو گرفته بودن ، شاید جای تعجب داشته باشه اما نامجون تا حالا کسی رو نبوسیده بود  اونم با تمام آزادی که داشت
دستش رو پشت سر امگاش گذاشت و بیشتر لباش رو به لبای شیرین و نرم امگاش رو مکید
با مک آرومی به بوسه پایان داد و تو چشمای امگاش نگاه کرد ، پیشونی انگشت رو آروم و نرم بوسید

جین نگاهش رو از آلفا دزدید و سرش. و تو سینه الفا قایم کرد و همین باعث شد نامجون به صورت قرمز و خجالتی امگاش بخنده و جسم کوچولوش رو بیشتر به بدن خودش فشاربده
جین: نخند خوووو
نامجون: خیلی کیوتی تولههه
و گاز آرومی از لپ سفید و تپل امگا گرفت ، جین بیشتر توی بغلش قایم شد و باعث شد آلفا خنده دیگه ای بکنه
نامجون: زندگیم خسته نیستی ؟ اگه خسته برسونمت خونتون؟
جین: من می خوام پیش تو باشم
نامجون دلش ضعف رفت و امگا رو داخل بغلش چلوند
نامجون: منم دلم نمی خواد از پیشم بری ولی خب فعلا مجبوریم
جین: نمیشه یکم دیگه پیشت باشممم؟
نامجون: معلومه که میشه قربونت برم منم بخاطر اینکه شاید خسته باشی گفتم زودتر ببرمت
جین بینیش رو عین یه توله روی گردن نامجون کشید رایحه اش رو نفس کشید
جین: نامجون
نامجون: جانم قشنگم؟
جین: میشه گرگت رو ببینم ؟
نامجون: ممکنه بترسی
جین: نمی ترسم اون گرگ آلفای منه
نامجون: باشه قشنگم
(نکته برای تبدیل شدن نیازی نیست لباساشون رو در بیارن و هر وقت دوباره تبدیل شدن لباس تنشونه)
نامجون از جین فاصله گرفت ، روی زانو هاش نشست و بعد از چند ثانیه تمرکز صدای شکستن استخون هاش فضای ساکت رو بهم ریخت
بعد از چند دقیقه یه گرگ با جثه ای سه برابر بزرگتر از رده های دیگه جلوی جین ایستاد
جین با شگفتی به گرگ رو به روش نگاه می کرد ، تا حالا گرگ یه آلفای سلطنتی رو ندیده بود
گرگش واقعا زیبا بود ، ترکیب اون چشمای طلایی با اون خز های قهوه ای واقعا زیبا و خیره کننده بود
جین با ذوق جلو رفت ، اون گرگ از بزرگتر و بلند تر بود ، با ذوق دستی به خر های گردن آلفا کشید
نامجون با پوزه اش به جین اشاره کرد
جین: منم تبدیل بشم ؟
گرگ بزرگ سری تکون داد ، خوده نامجون هم تا حالا گرگ یه امگای سفید رو ندیده بود چون امگاهای سفید چه نر چه ماده کم یاب هستن
جین ازش فاصله گرفت و ابتدا مثل الان روی زانوهایش نشست و بعد از تمرکز کردن صدای شکستن استخون هاش قضا رو پر کرد
گرگ آلفا با شیفتگی به امگاش نگاه می کرد ، اون خز های سفید مثل برف و اون چشمای آبی
اون دم پشمالو و پنجه های کوچیک ، همه و همه زیبایی امگا رو به رخ میکشید
گرگ آلفا جلو رفت ، با زبونش لیسی به گردن امگا زد و از حس اون خز های نرم زیر زبونش خرخری کرد
امگا هم کار آلفا رو تکرار کرد و بعد از اون زیر آلفا رفت ، درست حدس زده بود
گرگ آلفا به قدری بزرگ بود که امگا در برابرش یه توله گرگ بود تا یه امگای بالغ
آلفا لبخندی از کوچولو بودن امگاش زد ، امگا همون طور که زیر بدن آلفا بود جلو اومد و لیسی به گلوی آلفا زد
آلفا خرخری کرد و سرش رو داخل گردن امگا فرو کرد ، امگا روی زمین نشست و به الفا اشاره کرد
آلفا روی بدن امگا عین یه سنگر نشست و حواسش بود تا امگا اذیت نشه ( بگید که متوجه شدید😐😐)
بعد از اینکه جاش رو تنظیم کرد و مطمئن شد که امگا اذیت نمیشه سرش رو جلو برد
شروع به لیس زدن گردن امگا کرد ، امگا خرخری کرد و گردنش رو تکون داد
آلفا گوش های پشمکی و با نمکش رو لیس زد و باعث شد امگا تکون کوچکی بخوره
پس گرگ امگاش روی گوش هاش حساس بود ، لیس بلندی به گوش های امگا زد و زوزوه آروم انگار و از لذت شنید
لبخند مغروری زد و با فرو کردن گردنش داخل گردن امگا به تماشای غروب خورشید پرداخت
امگا همیشه دوست داشت توی حال گرگیش با الفاش غروب خورشید رو تماشا کنه
امگا هم سرش رو روی پنجه های سفید و پشمالوش گذاشت و صحنه زیبای غروب خورشید رو تماشا کرد
ورود آلفا به زندگیش باعث شده بود وارد مرحله جدیدی بشه ، مرحله ای که براش مسئولیت های جدید داشت
دلش می خواست یه امگای خوب برای آلفاش باشه اما خب قطعا اگر می دونست فقط وجودش چقدر قلب آلفا رو آروم می کنه کاری نمی کرد
از اون طرف آلفا داشت به این فکر می کرد که چطور آسیب های روحی امگاش رو درمان کنه
آلفا دلش می خواست هر چی از احساس گرفته تا ثروت برای امگا فراهم کنه
دلش می خواست کاری کنه که امگاش مثل یه پرنس توی عمارتش زندگی کنه
و خب ! قطعا این کار رو می کرد ، وقتی ازدواج کنن و امگاش ماله خودش بشه دیگه اجازه نمی‌داد کسی اذیتش کنه
هر کسی که بخش چپ نگاه کنه رو از زندگی محو می کرد
این قولی بود که از وقتی امگا رو پیدا کرده بود به خودش داده بود و حتما انجامش میداد
با خرخری که امگاش کرد از فکر بیرون اومد و توجهش رو به امگاش داد ، امگا از طریق ارتباط ذهنی شون به آلفا گفت
جین: بریم ؟
نامجون: کجا ؟
جین: نمی دونم بریم روی پل مثل دیشب
نامجون: چشم زندگیم تبدیل شو تا بریم ......

خب خب سیلام خوشگلای من 😊
خوبین خوشین سلامتین ♥️
چه خبرا؟
خب سخنی نیست ووت و کامنت و معرفی به دیگران یادتون نره ♥️
فعلا بای لاولیا 😘♥️👋

ICE  [Namjin]Where stories live. Discover now