36

754 73 3
                                    

جین گوشیش رو برداشت و با دیدن شماره مادرش لبخندی زد ، تماس رو وصل کرد

جین: الو سلام مامان

جیهان: سلام پسرم خوبی ؟ دادمادم خوبه ؟

جین: ( با خنده ) بله مامان هر دو خوبیم

جهان: خب خوبه

با مکث مادرش خودش پرسید

جین: مامان کاری داشتی ؟

جیهان: اووووممم می خواستم ببینم نامجون امروز کاری نداره؟ برای شب

جین: فعلا کاری نداره مامان اما ممکنه یه موقع براش کار پیش بیاد

جیهان: خیلی خب پس اگر کاری پیش نیومد شام بیاید اینجا

از لحن صحبت مادرش میشد فهمید یه چیزی رو پنهان می کنه

جین: مامان غیر از ما دیگه کی رو دعوت کردی ؟

جیهان: خب....خب....اه من دعوت نکردم عمت خودش،  خودش رو دعوت کرد ، جین لطفاً امشب بیاید باشه ؟؟

جین: باشه مامان اگه نامجون اومد منم میام

جیهان: ممنونم جینی خب من دیگه برم به نامجون سلام برسون

جین: باشه مامان خداحافظ

با اخم محوی تلفن رو قطع کردو از جاش بلند شد ، کنار نامجون نشست و تو بغل بزرگ الفاش فرو رفت

نامجون هم با کمال میل همسرش رو بغل کرد و توی بغلش فشردش

نامجون: چی شد ؟

جین: امشب شام دعوت شدیم

نامجون: خیلی مایل بنظر نمی رسی ؟

جین: خانواده عمه ام هم دعوتن

نامجون: اوه خب تا ته قضیه رو خوندم

جین خنده ای کرد ، نامجون بلد بود از فکرای بد دورش کنه و بخندونتش

جین: نامجون خیلی دوست دارم

نامجون: اما من عاشقتم

دوباره خندید و بوسه ای به لبای الفاش زد و گونه اش رو به سینه عضلانی الفاش مالید

نامجون: می خوای بریم خرید ؟

جین: نوچ لباس دارم ، اصلا تو می تونی بیای؟

نامجون: معلومه که میام ، انتظار نداری که بین خانواده پدرت ولت کنم؟ هوم؟

جین: نوچ نداشتم

نامجون: کوک و تهیونگ رو هم دعوت کرده؟

جین: حتما اما به احتمال زیاد بخاطر بارداری کوک نیان

نامجون: شاید

جین:‌ هوووممم اما عمه من آلفاست شاید نیان

نامجون: آلفاست ؟

ICE  [Namjin]Where stories live. Discover now