43

658 74 5
                                    

( اینم یه پارت به مناسبت تولدم ✨ خدمت شما )

نامجون روی صندلی نشست و جین رو روی پاهاش نشوند ، لپ تپل و سفیدش رو بوسید

نامجون: عزیزم می خوای برگردیم ؟

جین: نوچ

سرش رو از روی سینه نامجون برداشت ، سرش رو جلو برد و لبای شیرینش رو روی لبای نامجون گذاشت

آروم لبای نامجون رو بوسید ، این کار آرومش می کرد پس با خیال راحت لبای آلفاش رو می بوسید

نامجون لبخندی بین بوسه زد و اونم مشغول بوسیدن لبای شیرین همسرش شد

جین لباشون رو با صدای آرومی از هم جدا کرد، سرش رو پایین تر آورد و گلوی نامجون رو بوسید

جین: خیلی دوست دارم نامجون

نامجون: اما من بیشتر دوست دارم

جین خنده ای کرد این دفعه بوسه ای روی قلب نامجون کاشت ......

غذا توی سکوت خورده شد ، سوریا که کمی جون گرفته بود کنار جین روی مبل دو نفره نشست

بقیه یا توی آشپز خونه بودن روی مبل های اون طرف سالن نشسته بودن

سوریا دستش رو روی دست جین گذاشت و آروم نوازشش کرد ، با بغضی که داشت سعی کرد حرف بزنه

سوریا: می دونم .... می دونم ..... اذیتت کرد ..... اما .... اما ازت خواهش می کنم .....لطفا ...

جین دستش رو روی دست سوریا گذاشت و فشار کوچکی بهش وارد کرد

جین: می دونم عمه ، درسته اذیتم کرد اما باور کنید منم به مرگش راضی نبودم حتی راضی نبودم بخاطر کارش تنبیه بشه ، درسته ازش ناراحت بودم اما خب همین که دیگه تماسی باهاش نداشتم برام کافی بود

سوریا نگاهش رو به جین داد و همون لحظه بغضش شکست و توی بغل جین شروع به گریه کردن کرد

نامجون دست به سینه به اون آشپز خونه تکیه داده بود و نظاره گر همه چی بود

با دیدن اشک های سوریا عذاب وجدانی به سراغش نیومد ، اون عفریته و پسرش اونقدر امگاش رو اذیت کرده بودن که نامجون الان از اشک ریختن سوریا لذت ببره

دو هفته دیگه هیت امگاش شروع میشد و تصمیم داشت برای مسافرت به جزیره کاپری ( ایتالیا ) برن تا هم امگاش کمی حال و هواش عوض بشه تا هم خودش نقشه شو عملی کنه

تصمیمش رو گرفته بود دلش می خواست بچه دار بشم ، دلش می خواست با وجود اون توله همه بفهمن که جین ماله اونه و هم از امگاش توله داشته باشه

البته قبلش باید نظر جین رو غیر مستقیم می پرسید تا بعداً به مشکل بر نخورن

هر چند حدس اینکه جواب جین چیه چندان سخت نیست ، اون طور که فهمیده بود امگاش عاشق بچه هاست

ICE  [Namjin]Where stories live. Discover now