Part 68

1.5K 524 430
                                    


بعد از گذروندن یه بارون شدید، اسمون بالاخره اروم گرفته بود. حالا که ابرها کنار رفته بودن، ماه و ستاره های کوچیک و بزرگ به چشم میومدن. معلوم نبود تاثیر تغییر سریع فصل ها بود یا انفجار چند ساعت پیش، اما هوا گرم تر از قبل شده بود. با این حال زمین نمناک هنوز باعث میشد لرز به تن چانیول بیوفته، به خاطر زخم روی بال هاش ضعف کرده بود و واقعا به استراحت نیاز داشت. میدونست که اون مکان برای نگهداری از یه شخص بیمار مناسب نیست اما نمیتونست اعتراضی کنه چون با اون وضعیت امکان پرواز کردن به سرزمینش و نداشت. درواقع از بکهیون برای اینکه کنارش توی اون مکان بدون امکانات مونده ممنون بود!

طرف دیگه، بکهیون که تازه تلاش هاش برای درست کردن یه اتیش کوچیک توی اون فضای نمناک به نتیجه رسیده بود در ظاهر داشت از گرمای اتیش استفاده میکرد اما فقط خودش میدونست که چه اشوبی تمام وجودش و در بر گرفته، چانیول هنوز نیت واقعی اون از نگه داشتنش توی قصر سوخته رو نمیدونست. اما بکهیون تصمیم خودش و گرفته بود و قصد نداشت پا پس بکشه، با احتیاط به سمت چانیول برگشت و وقتی نگاه منتظر پری جوون و روی خودش دید غافلگیر شد. چانیول که بعد از مدتی بالاخره دوباره تونسته بود توجه بکهیون و به خودش جلب کنه از فرصت استفاده کرد و بحث قبلی که هنوز توی ذهنش مونده بود و وسط کشید:

"من میخوام تو بهم مبارزه کردن و یاد بدی."

لحظه ای طول کشید تا بکهیون متوجه ی حرفش بشه، انقدر غرق افکار خودش بود که این جمله ی ناگهانی درمورد یه بحث نسبتا قدیمی و پیش پا افتاده رو درک نکرد! اما مکثش زیاد طولانی نشد، خیلی سریع جواب داد:

"بهت که گفتم این کار و نمیکنم، قطعا اسیب میبینی!"

چانیول جلو اومد، روی زمین جایی نزدیک به اتیش و کنار بکهیون نشست و اهمیتی به دنباله ی بال های سفیدش که زمین و فرش کرده بودن نداد. انعکاس شعله های نارنجی رنگ اتیش توی چشم های سرخ و درخشان بکهیون واقعا تماشایی بود.

"تو به من اسیب نمیزنی."

"درسته، برای همین قصد ندارم با روش های خشنم بهت اموزش بدم!"

اونا برای مدتی در سکوت به چشم های هم خیره بودن، تا وقتی که چانیول با شیطنت لبخند زد و جواب داد:

"پس حین تمرین و مبارزه من و ببوس، اینطوری فرقی نمیکنه وسط مبارزه باشیم یا بوسه، حتی اگه خشن باشی هم اذیت نمیشم!"

چانیول مثل همیشه داشت اذیتش میکرد، حرفای خجالت اور میزد تا بکهیون و شرمنده کنه...با این حال بکهیون حرفش و یه دعوت در نظر گرفت، بدون قطع کردن تماس چشمیشون جلو رفت و عمیق لب های معشوقش و بوسید.

وقتی با کمی حرص چانیول و بوسید و گاز گرفت تمام اضطرابش و روی لب هاش خالی کرد. اون نگران بود، میترسید...از اینکه توسط چانیول پذیرفته نشه میترسید، از اینکه رنگ نگاه چانیول زمانی که بهش خیره میشد تغییر کنه میترسید، نگران بود و میترسید که چانیول ردش کنه. از همه ی این ها وحشت داشت اما نمیخواست عقب بکشه پس با حرص برای مدت طولانی لب های پری جوون و بوسید، اینطوری اگه چانیول رهاش میکرد کمتر دلتنگش میشد نه؟

Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)Where stories live. Discover now