Part 70

1.5K 498 292
                                    


توی مسیر کوتاهی که تا قلمرو پری ها مونده بود حرف دیگه ای بینشون رد و بدل نشد، بعد از اون توسط سربازها تا قصر همراهی شدن و درواقع فرصتی برای صحبتِ دوباره به دست نیاوردن. چانیول به سرعت به اتاقش رفته بود تا پزشک سلطنتی به سوختگی روی بال هاش رسیدگی کنه و به این ترتیب کار خسته کننده ای مثل ارائه ی گزارش درمورد اینکه دقیقا چه اتفاقی افتاده به بکهیون محول شده بود.

هرچند بکهیون همونطور که به جدی ترین شکل ممکن مشغول بیان کردن تمام اتفاقاتی که منجر به مرگ عموش شده بودن بود میتونست توی ذهنش چانیول و تصور کنه که با شیطنت لبخند میزنه و هیجان زده درمورد اتفاقات عجیبی که افتاده بود نظر میده. احتمالا اگه شرایط بینشون انقدر پیچیده نمیشد حتی میتونست اون حالت احمقانه روی صورتش و حین بیان کردن یه نظریه ی عجیب که به ذهنش رسیده بود، ببینه!

اما حالا سه روز از زمانی که باهم به قصر برگشته بودن میگذشت و توی این مدت چانیول حتی یک بار هم به دیدنش نیومده بود، اون حتی ملاقات با جونمیون هم رد کرده بود و بکهیون با شنیدن این خبر اعتماد به نفسش و برای جلو رفتن از دست داد. چانیول حتی حاضر نبود افرادی که هیچ ربطی به این ماجرا نداشتن و ببینه، پس اگه بکهیون برای دیدنش پافشاری میکرد ممکن بود چه حسی داشته باشه؟ قطعا کلافه میشد و شاید واکنش خوبی نشون نمیداد.

بکهیون نمیخواست کسی توی قصر از شرایط رابطه ی اون ها با خبر بشه پس تصمیم گرفت برای جلوگیری از پخش شدن هر گونه شایعه ای برای مدتی کوتاه فاصله ش و با چانیول حفظ کنه. اما چانیول تا کی میخواست ازش دوری کنه؟ حالا که اونم عاشقش شده بود نمیتونست زیاد تحمل کنه درسته؟

انتظار بکهیون فقط تا شب سوم طول کشید. چند ساعتی از زمانی که با خودش عهد کرده بود روز بعد به دیدن چانیول میره و حتی اگه اون پری زود رنج نخواد انقدر میبوسدش تا راضی بشه و با همین فکر به خواب رفته بود گذشته بود که با صدای بلند شکستن گلدون گرون قیمت توی اتاقش از جا پرید. نمیتونست توی تاریکی شب بفهمه چی باعث به وجود اومدن اون صدا شده اما خیلی زود صدای چانیول و شنید و تشخیص داد:

"آه، لعنتی! بکهیون؟ اینجایی؟"

شیطان به ارومی از روی تختش بلند شد و سمت چانیول و گلدون شکسته قدم برداشت، فکر میکرد چانیول به خاطر تاریکی متوجه ی گلدون نشده و بهش برخورد کرده اما وقتی پری قدبلند و دید تعجب کرد. چانیول یه دستش و به صورت افقی جلوی هردو چشمش گرفته بود و با دست دیگه ش سعی میکرد مطمئن بشه جلوی راهش هیچ مانعی نیست و دقیقا مثل یه شخص نابینا رفتار میکرد. صدای قدم های بکهیون خیلی اروم بودن و چانیول متوجهش نشده بود، با نشنیدن جواب دوباره پرسید:

"بکهیون؟ خوابیدی؟ چطور ممکنه با وجود شکسته شدن گلدون هنوز خواب باشی؟"

حالا شیطان دقیقا رو به روی چانیول ایستاده بود و دست پری قدبلند ناخواسته روی صورتش قرار گرفت. شاهزاده ی سر به هوا با ترس دستش و عقب کشید درحالی که هنوز قصد نداشت چشم هاش و رها کنه.

Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)Where stories live. Discover now