Part 22

2.4K 557 147
                                    


شاهزاده بودن اونقدرهام بد به نظر نمیرسید وقتی باعث میشد چانیول بدون دردسر بعد از تاریکی هوا وارد مرکز دانش بشه! پدربزرگش فقط یه سرباز همراهش فرستاد و گفتن اینکه تا اون لحظه کنار پادشاه بوده باعث شد عذرش موجه بشه و بدون تنبیه شدن وارد اتاقش شد...اون قرار بود به عنوان شاهزاده معرفی بشه و این کمی ترسناک بود، باید برای درس هاش بیشتر تلاش میکرد و توی پرواز کردن پیشرفت میکرد...میدونست که قرار نبود اسون باشه اما هیجان انگیز بود...انقدر زیاد که با فکر بهشون خوابش برد!

و متوجه نشد که تمام شب یه خرگوش بالدار لب پنجره ی اتاقش نشسته بود و با دلتنگی که نمیدونست از کجا پیداش شده بهش خیره شده بود...فهمیدن اینکه روزهای خوشی و راحتیشون حتی قبل از شروع شدن تموم شده بودن قلبشو به درد میاورد و نمیتونست خودشو قانع کنه که دیگه به چانیول غرق خواب نگاه نکنه...

میدونست که قرار بود خیلی خیلی دلتنگ اون نیمچه پری دردسرساز بشه و حتی نمیتونست وقتی چانیول هوشیاره با ارامش بهش خیره بشه چون میترسید چشم هاش احساساتشو فاش کنن! اون یه جاسوس بود ولی عجیب بود که چشم هاش هیچوقت دروغ گفتن و یاد نگرفته بودن...اگه میتونست با چشم هاش هم دروغ بگه زندگی خیلی براش اسون تر میشد اما چه میشد کرد؟ انگار اون دوتا تیله ی قرمز رنگ قسم خورده بودن همیشه عمیق ترین احساساتشو فریاد بزنن!

عشق احساس غیرقابل باوریه، و وقتی میاد، باعث میشه کارهای غیرقابل باوری هم انجام بدی...درست مثل بکهیون که متوجه نشد چه زمانی تغییر شکل داد و به ارومی بوسه ی کوچیکی روی پیشونی چانیول گذاشت...چون حس کرد حداقل یک بار توی زندگیش باید اینکار و انجام بده، حتی اگه چانیول هیچوقت نمیفهمید...

صبح روز بعد چانیول تمام مرکز دانش و دنبال بکهیون گشت تا بالاخره گوشه ی کتابخونه پیداش کرد...

"سلام، میشه بریم بیرون صحبت کنیم؟"

میدونست که بکهیون نگاهش نمیکنه پس فقط زمزمه کرد، دستشو گرفت و پری کوچیک تر و دنبال خودش کشید تا وقتی که از کتابخونه و بعد، مرکز دانش خارج شدن و بالاخره چانیول جایی پشت ساختمون متوقف شد و بین چمن ها نشست.

"مشکلی پیش اومده؟"

سرشو به علامت منفی به دو طرف تکون داد و دستشو روی زمین زد تا بکهیون هم کنارش بشینه.

"نه، فقط میخواستم باهات صحبت کنم"

بکهیون کنارش نشست و به رو به روش زل زد...چانیول واقعا دوست داشت به چشم های عسلی رنگ پری کوچیک تر نگاه کنه اما نمیخواست معذبش کنه و باعث بشه بکهیون برای توجیح خودش بهش دروغ بگه پس فقط به نیم رخش خیره شد.

"درمورد چی؟"

چانیول برای چند ثانیه سکوت کرد تا حرف هاشو توی ذهنش مرتب کنه و فقط خدا میدونست چه چیزهایی توی همون چند ثانیه از فکر بکهیون گذشتن و تا حد مرگ ترسوندنش!

Winged Rabbit / خرگوش بالدار🐰✨ (Completed)Where stories live. Discover now